اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – قاسم صرافان

 

مثل من هیچ‌کس در این عالم

 وسط شعله‌ها امام نشد

در شروع امامتش چون من

این‌قَدَر دورش ازدحام نشد

 

لشکری از مغیره می‌آمد

خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت

غیر زهرا به هیچ معصومی

این‌قَدَر گرم احترام نشد

 

به لب تشنۀ‌ علی‌اصغر،

 به لب تیز ذوالفقار قسم

تا به امروز هیچ شمشیری؛

این‌قَدَر تشنه در نیام نشد

 

تلّ و گودال و نعل و علقمه ...آه!

 ذوالجناح و لب و گلو... انگار

مثل زینب کسی دلش این‌قدر؛

 خون ز تکرار حرف لام نشد

 

آه! زینب کجا و بزم یزید،

او کجا و جواب ابن زیاد

باز هم صد هزار مرتبه شکر

اینکه با شمر هم‌کلام نشد

 

این چهل سال گریه‌ام شاید

 از همان روز اربعین باشد

هر قدر عمّه سعی کرد صبور

 به حسینش کند سلام نشد

 

دیدم از زیر چادرش زینب

 گفت طوری که نشنود عباس

رنج‌ها دیده‌ام حسین! اما؛

هیچ‌جایی شبیه شام نشد

 

چه مسلمانی عجیبی بود

که در آن بر عیال پیغمبر

نان و خرما حلال بود، اما

 سنگ‌ انداختن حرام نشد

 

قاسم صرافان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام حسین(ع) – مناجات محرمی

 

مور هستم حاجتم را بر سلیمان میبرم

دستهای خالی ام را پیش سلطان میبرم

 

هر چه دارم میکشَم از دست چشمم میکشم

یوسفم را سالهاشخصاً به زندان میبرم

 

کاش چشمم را بگیرن اشک منرا پس دهن

چون مریضم را حرم اینگونه خندان میبرم

 

از سر من هم زیاد است اینکه در میخانه ام

سالها از نوکری فیض فراوان میبرم

 

غالباًبا نوحه و دم نذری ام دَم میکشَد

با دَم ارباب از این سفره ایمان میبرم

 

برسگ این کهف اصلاًکم محلی خوب نیست

استخوان دستم بده با چنگ و دندان میبرم

 

بیخودی که از بهشت آدم نمی آید برون

درد خود را کربلا دارم به قرآن میبرم

 

رحمت اله است حسین از این جهت با یا حسین

دارم از زهرای مرضیه دل آسان میبرم

 

هم دهانم هم کفن باخاک تربت آشناست

عمر خود را با حسینن جانم به پایان میبرم

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در روز تاسوعا 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار روز عاشورا - روضه گودال قتلگاه

 

اشعار عاشورا – گودال قتلگاه – قاسم نعمتی

 

مقتل نوشته روی تنت پا گذاشتند

در زیر دست و پا ، زده ای دست و پا حسین

 

مقتل نوشته پیکر تو نرم گشته بود

با هر نسیم جسم تو شد جابجا حسین

 

مقتل نوشته حد حرم را چهل زراع

رفته تن بدون سرت تا کجا حسین

 

مقتل نوشته ضربه به پهلوی تو زدند

حتما  شبیه مادرتان بی هوا حسین

 

مقتل نوشته راس تو را بد بریده اند

چون از جلو بریده نشد از قفا حسین

 

مقتل نوشته دست به گیسوی تو زدند

یک عده گرگ های بی حیا حسین

 

مقتل نوشته دست تو از مچ بریده شد

با خنجری شکسته و با ضربه ها حسین

 

مقتل نوشته زیر گلو نحر گشته بود

پهنای نیزه شد به گلوی تو جا حسین

 

هر ضربه را برای رضای خدا زدند

شمشیر ، نیزه ، سنگ و حتی عصا حسین

 

قاسم نعمتی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شام غریبان و روز 11 محرم

 

اشعار شام غریبان امام حسین(ع) – محمد جواد شیرازی

 

آمده موسم تنهایی و حیران شده ام

دادم از دست تو را، سخت پریشان شده ام

رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده ام

نظری کن چقدر بی سر و سامان شده ام

 

چشم بد بعد تو دنبال من افتاد حسین

خواهرت را نکند بُرده ای از یاد حسین؟!

 

چند مرکب پیِ من پشت سرم تاخته اند

عده ای چشم به سوی حرم انداخته اند

این طرف روی تنت کوه سنان ساخته اند

سنگ دل ها سرفرصت به تو پرداخته اند

 

یک نفر هستم و از چند طرف درگیرم

به خود فاطمه سوگند که بی تقصیرم

 

رکن من بودی و از رکن و اساس افتادم

کعب نی خوردم و عشق تو نرفت از یادم

" زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم"

گم شده بین شلوغی سخن و فریادم

 

شاهدی داد زدم... گریه کنان می گفتم

با صدایی که گرفته سویشان می گفتم:

 

جوشن مانده به روی بدنش را نبرید

سخت جا رفته... عقیق یمنش را نبرید

با سر نیزه توان سخنش را نبرید

هرچه بردید ولی پیرهنش را نبرید

 

بگذارید نگاهی به سویش بندازم

لااقل چادر خود را به رویش بندازم

 

محمد جواد شیرازی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب عاشورا

 

اشعار شب عاشورا – رضا قربانی

 

این شب آخری چه زود میگذره

شب وداع عاشق و دلبره

عزیز من نوبتی هم که باشه

نوبت اون وصیت مادره

 

 اجازه میدی که روتو ببوسم؟!

این دم آخری موتو ببوسم

بذار به جای علی و فاطمه

با گریه زیر گلوتو ببوسم

 

امشبمون ایشالله فردا نشه

خیمه ی ما بدون سقا نشه

رباب داره خدا خدا میکنه

حرمله پاش به خیمه ها وا نشه

 

برو ولی به فکر خواهرت باش

به فکر گریه های دخترت باش

دیگه سفارش نکنم عزیزم

مراقبه رگایه حنجرت باش

 

اگه بری من می مونم با کوفه

کینه داره از پدر ما کوفه

باشه برو ولی نگفتی آخر

با حرمله چطور برم تا کوفه

 

نگو که غارت میکنن تنت رو

نگو...نگو...نگو که گردنت رو...

حیفه که غارت بشه ، مادرم دوخت

با بازوی شکسته پیرهنت رو

 

بگو که بسته با طناب نمیشم

وارد مجلس شراب نمیشم

حریف شام و کوفه میشم اما

حریف گریه ی رباب نمیشم

 

 الهی غصه های سخت نبینم

سرت رو بالای درخت نبینم

دعا بکن توو مجلس شرابش

پا رو سرت پایین تخت نبینم

 

رضا قربانی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

اشعار شب تاسوعا_ روضه حضرت ابالفضل العباس(ع)

 

اشعار شب تاسوعا_ روضه حضرت ابالفضل العباس(ع) – حسن لطفی

 

آنكه از جمعِ امامان دو برادر دارد

دلبری از همه‌یِ ما دو برابر دارد

 

طرفی اُم‌ِبنين و طرفی فاطمه است

كيست در بينِ عشيره كه دو مادر دارد

 

لشكری زهره ندارد كه نگاهش بکند

خاصه وقتی که کنارش علی اکبر دارد

 

چقدر بر رویِ پیشانیِ او می اید

دستمالی که به سر حضرت حیدر دارد

 

ایستاده به سرِ کعبه بخواند خطبه

تا بدانند که این طایفه منبر دارد

 

علمش را بزند کرببلا چیزی نیست

کعبه تا کوهِ اُحُد نیز تَرَک بردارد

 

وقتِ صفین بزن چند قدم در میدان

چشم بر تیغِ شما مالکِ‌اشتر دارد

 

هر امامی که تو را دید دو دستت بوسید

بوسه بر بازویِ تو لذّتِ دیگر دارد

 

حق بده اینهمه اسفند برایت می سوخت

قد و بالایِ تو در سایه دو دختر دارد

 

مدحِ تو بود دلم از تب و تابش اُفتاد

وای بر معجرِ زینب که رکابش اُفتاد

 

علقمه موج شد عکسِ قمرش ریخت به هم

دستش اُفتاد زمین بال و پَرَش ریخت به هم

 

تا که از گیسویِ او لخته یِ خون ریخت به مَشک

گیسویِ دخترکِ منتظرش ریخت به هم

 

تیر را با سرِ زانوش کِشید از چشمش

حیف از آن چشم که مژگانِ تَرَش ریخت به هم

 

خواهرش خورد زمین مادرِ اصغر غَش کرد

او که اُفتاد زمین دور و بَرَش ریخت به هم

 

قبل از آنیکه برادر بِرِسد بالینَش

پدرش از نجف آمد،پدرش ریخت به هم

 

به سَرَش بود بیاید به سَرَش اُمِ بنین

عوضش فاطمه تا دید سرش،ریخت به هم

 

کتف‌ها را که تکان داد حسین اُفتاد و

دست بگذاشت به رویِ کَمَرَش ریخت به هم

 

خواست تا خیمه رساند بغلش کرد ولی

مادرش گفت به خیمه نَبَرش ریخت به هم

 

نه فقط ضَربِ عمود آمد و اَبرو وا شد

خورد بر فرقِ سرش پُشتِ سرش ریخت به هم

 

به سرِ نیزه زِ پهلو سرش آویزان بود

آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم

حسن لطفی

برگرفته از کانال حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام حسین(ع) – مناجات محرمی

 

اشعار امام حسین(ع) – ماه محرم

 

وقتی که نان فقر را دندان گرفتم

از دست او بوسه به جای نان گرفتم

 

 گفته اند کفر است نخواهد شد ولی من

حاجات را از این خداوندان گرفتم

 

 هر چند رعیت زاده ام اما زرنگم

با گریه هایم مزد از سلطان گرفتم

 

با ابروی بُرنده اش خون مرا ریخت

با خون پامالش حنابندان گرفتم

 

 وقتی زلیخا کور شد میگفت یوسف

دیدی چگونه از خودم تاوان گرفتم

 

 تنها برای صاحب خود پارس میکرد

درس بزرگی از سگ دربان گرفتم

 

میخواستم بازار یارم گرم باشد

اما کنار حجره اش دکان گرفتم

 

دردم فراقش است و درمانم وصالش

از اربعینش درد بی درمان گرفتم

 

نگذاشت پشتم تا شود چون تا شدم من

سینی چای روضه و قندان گرفتم

 

 قربانی ام اما ده ذالحجه ام را

از اشتیاقم سوم شعبان گرفتم

 

فورا سر قاری قران یادم افتاد

وقتی شب احیا سرم قرآن گرفتم

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب هشتم محرم 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) – ماه محرم

 

اشعار امام زمان(عج) – شب تاسوعا

 

بیا که در غم دوری ماه گریه کنیم

ز داغ این سحر بی پگاه گریه کنیم

 

محرم است بیا زیر خیمه های عزا

بر این سر بی سرپناه گریه کنیم

 

کجایی ای نفست سوز روضه خوانی ها

ز سینه آه بکش تا ز آه گریه کنیم

 

مرا مسافر ایام اربعینت کن

که در کنار تو مابین راه گریه کنیم

 

شب عموست تو باید که روضه خوان باشی

که در عزای امیر سپاه گریه کنیم

 

چه میشد امشب ما نیز کربلا بودیم

برای فاطمه در قتلگاه گریه کنیم

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع)

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – حسن لطفی

 

پیشِ چشمان پدر تا که مُعَمَم می شد

 پیشِ چشم همه پیغمبر اکرم می شد

 خلقا خلقااگر حضرت خاتم می شد

 پیش جبریل علی نیز مجسم می شد

 

 همه دیدند پیمبر نَسَبی غالب را

 اشهد ان علی ابن ابی طالب را

 

 باد وقتی که به هم یالِ عقابش می ریخت

 چقدر بوسه فرشته به رکابش می ریخت

 آتش انگار که از رَدِ شتابش می ریخت

 هرچه سر بود همه پیش جنابش می ریخت

 

 لشگر انداخته اینجا سپرش وقتی اوست

 ملک الموت شلوغ است سرش وقتی اوست

 

 ناگهان پر بر انداخته و می آید

 زلف بر شانه اش انداخته و می آید

 مست از خیمه برون تاخته و می آید

 تیغ مانند علی آخته و می آید

 

 باز او نادِ علی تیغ به کف می خواند

 چند بیتی رجز از شاهِ نجف می خواند

 

 تیغ را روی سپر تا که به هم می کوبد

 مُشت بر سینه عمو پیشِ حرم می کوبد

 مثل مولا شده شمشیرِ دو دم می کوبد

 می زند اکبر و عباس عَلَم می کوبد

 

 اهل این طایفه در رزم به هم می مانند

 ما همه بنده و این قوم خداوندانند

 

 گَلدی میدان و میدانی پرشان اِلَدی

 بو علی ابن حسیندی نِجه طوفان اِلَدی

 باخدیلای ضربسین هامینی حیران اِلَدی

 هر طرف گدی آتی ،جمعی پریشان اِلَدی

 

 مرحبا باخ علیا حضرت سلطان دیدی

 باخدی میدان ابالفضل علی جان دیدی

 

یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش

 یک طرف لشگر سیراب به استقبالش

 مرکبش دید که خون لخته چکید از بالش

 سرِ او خَم شد و اُفتاد به روی یالش

 

 مرکبش سوی حرم نه،سوی شامی ها رفت

 دید بابا پسرش سوی حرامی ها رفت

 ،

 پدرش آمده خود را سر زانو بکشد

 آمد داد کشد دست به گیسو بکشد

 باید او خم شود و نیزه ز پهلو بکشد

 یا که یک تیغه ی جا مانده زابرو بکشد

 

 کاش گیردپسرش زیر بغلهایش را

 می کشد روی زمین پیش پدر پایش را

 

 روی این خاک خدایا جگرش ریخته بود

 مشت خاکی پس از او روی سرش ریخته بود

 دید بال وپراو دور وبرش ریخته بود

 آه از بین دودستش پسرش ریخته بود

 

 دست را زیر تنش برد تنش جامی ماند

 خوب شد بود عمو ورنه همانجا می ماند

 

 تابماند قسمش گریه کنان داد نشد

 شانه را هرچه که با گریه تکان دادنشد

 بوسه برزخم تبرهای سنان دادنشد

 عمه را در وسط جمع نشان دادنشد

 

 قدبابا به کنار پسرش راست نشد

 این جوانمرده پس از این کمرش راست نشد

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) – ماه محرم

 

اشعار امام زمان(عج) – ماه محرم - محمد جواد شیرازی

 

 غربت کشیده آشنایش فرق دارد

 آهش، صدایش، گریه هایش فرق دارد

 

 فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده

 هجران زده حال و هوایش فرق دارد

 

گیرم که مجنون در مسیر عشق لیلا

طعنه شنید اصلا برایش فرق دارد

 

بالش بسوزد ، سر برای شمع دارد

پروانه وادیِ فنایش فرق دارد

 

 با من نگویید این قَدَر از طبّ و مرهم

 بیماری هجران دوایش فرق دارد

 

 پایان دلتنگیِ یعقوب است یوسف

اما دل من ماجرایش فرق دارد

 

 قلبی که خون شد از فراق حضرت دوست

"یابن الحسن آقا بیا " یش فرق دارد

 

لطف و کرم بر اغنیا فرقی ندارد

اما گدا خیلی برایش فرق دارد

 

 چیزی ندارم غیرِ اشک و مهر زهرا

 عشقِ نگار است و بهایش فرق دارد

 

بارِ محبت هر کسی برداشت ، دینش ...

... از ابتدا تا انتهایش فرق دارد

 

پرواز ما بسته به وِتر اهل بیت است

پربسته ؛ رفتن تا خدایش فرق دارد

 

گمراه کن من را به زلف تابدارش

عاشق شدن هم " اِهدنا " یش فرق دارد

 

سردابِ سامرا، سحر، با سینه زن ها

سرگشته سرتاسر صفایش فرق دارد

 

زائر اگر یک بار نه یک لحظه حتی ...

... با یار باشد ، کربلایش فرق دارد

 

 محمد جواد شیرازی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

گریه وقتی میکنی مادر... قدم خم میشود

نور چشم من شبیه چشم تو کم میشود

 

دست و پا که میزنی من دست و پا گم میکنم

با زمین و آسمان در خیمه حرفم میشود

 

با نفسهایت نفسهایم بهم میریزد و

زانویم مثل رقیه زانوی غم میشود

 

اصلاً انگاری به من دنیای دیگر داده اند

نبض دست کوچکت وقتی منظم میشود

 

گریه تو بهتر است از این سکوت بیصدا

قتل من با غش و ضعف تو مسلم میشود

 

مانده ام با چه کنم سیراب لبهای ترا

راستی با خیسی مشک عمو هم میشود

 

من که هر شب تا سحر گفتم بزرگت میکنم

پای این گهواره لالایی نخوانم میشود؟

 

شوق دامادی عزیزم پیش کش ... باشد برو

با سه شعبه حنجر خشک تو درهم میشود

 

چونکه میدانی النگویم به غارت میرود

دستهایت دور دستانم چه محکم میشود

 

پرچم من را ببر بالا اگر دیدی علی

روسری هایم به روی نیزه پرچم میشود

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام حسین(ع) – مناجات محرمی

 

اشعار شب چهارم محرم – مدح حضرت زینب(س) – محمد حسن بیات لو

 

شیعه دارد آبرو زیرا دلش با زینب است

آبرو دار حقیقی در دو دنیا زینب است

 

راه ما راه حسین و مقصد ما کربلاست

 افتخار و اعتبار مکتب ما زینب است

 

با وقار و با صلابت کن صدایت را بلند

چون که رمز اقتدار ما دم “یازینب”است

 

 چشم او غیر حسین ابن علی چیزی ندید

 روشنی ما “رأیت الا جمیلا” زینب است

 

هاله ای ازنوردورش راهمیشه میگرفت

آری آن مستوره ی دورازتماشازینب است

 

آنکه ازحجب و حیاو پاکی وشرم وعفاف

چشم همسایه ندیده سایه اش رازینب است

 

خم به ابرویش نیامد بین طوفان بلا

آنکه صبر ازدست اوافتاد ازپا زینب است

 

آنکه باآن خطبه ی غرای خود یکباره کرد

مردمان کوفه را گریان و رسوا زینب است

 

حجت خلق خدا را با وجودش حفظ کرد

آنکه بااحیاگری اش کرده غوغازینب است

 

 آن که عصر واقعه با آن همه داغ عزیز

دشمنان را برد از روماند برجازینب است

 

محمدحسن بیات لو

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

اشعار شب ششم محرم - روضه حضرت قاسم بن الحسن(ع) - حسن لطفی

 

دارد به رویِ چشمِ خود اَبرویِ حسن را

جانم،چقدر می‌دهد او بویِ حسن را

 

اینقدر عقیله به سری شانه نمی‌‌زد

بر شانه ی خود ریخته گیسویِ حسن را

 

ای کاش گره وا شود از بندِ نقابش

ای کاش نشانی بدهد رویِ حسن را

 

ارث از پدرش بُرده اگر سفره گشوده

او آمده تا گرم کند کویِ حسن را

 

بند آمده این راه شبیه پدرش باز

آورده پِیِ خویش هیاهویِ حسن را

 

هر روز عسل می‌چکد از کنج لبانش

دارد همه شیرینیِ کندوی حسن را

 

ای ارزق شامی چه بلایی سرت آورد

دیدی به تنت ضربه ی بازوی حسن را

 

باید قدمی چرخ زند پیشِ عمویش

تا بشنود این معرکه هوهوی حسن را

 

 سوگند که خون نه به رگش غیرت زهراست

ابن‌الحسن است این نوه ی حضرت زهراست

 

مانند حسن هرکه پدر داشته باشد

مانند علمدار جگر داشته باشد

 

او پشتِ نقاب است اگر روش ببینند

گویند عشیره دو قمر داشته باشد

 

اصلا به زره فکر نکرده است،محال است

قاسم به زره نیز نظر داشته باشد

 

با دست تُهی رفت و رجز خواند و به هم ریخت

ای وای اگر تیغِ دوسَر داشته باشد

 

با این هنرِ رزم عمو زیر لبی گفت

باید علم؛این،شیر پسر داشته باشد

 

دل می‌بَرَد از خیمه و دل می‌دَرَد از خَصم

فرزندِ علی چند هنر داشته باشد

 

باید که کَرَم خانه بسازند برایش

باید که چنین خانه،دو در داشته باشد

 

حق بود بسازند ضریحش،حسنی بود

اما حرمی کاش پدر  داشته باشد....

 

تصمیم حسین است:هر آنچه حسنش گفت

در نامه اش از روضه ی کوچه،حسنش گفت...

 

انگار خودت حلقه ی ماتم شده‌ای تو

دورت چه شلوغ است چرا کَم شده‌ای تو

 

یکریز پُر از روضه ی بازی پسرِ من

مانند علی مثل مُحَرم شده‌ای تو

 

رفتی و نگفتی به منِ سوخته بابا

رفتی و نگفتی که چرا خم شده‌ای تو

 

بستم به سرت شالِ خودم را که نریزی

ای کاش نبینند مُعَمَم شده‌ای تو

 

من هیچ،تو فکرِ جگرِ نجمه نکردی

اینقدر پُر از زخمِ مجسم شده‌ای تو

 

باید که تو را بِکَنَم از خاک عزیزم

در خون وشن و تیر چه محکم شده‌ای تو

 

صد سنگ چه کردند که این خنده عوض شد

صد نعل چه کردند که دَرهَم شده‌ای تو

 

خون می زند از پیرهن از هر طرفت وای

بدجور پُر از چشمه ی زمزم شده‌ای تو

 

امید من این است که نجمه نشناسد

ای جان،چه سرت آمده مبهم شده‌ای تو

 

گفتند یتیمی سرِ گیسوت کشیدند

تا من برسم نیزه به پهلوت کشیدند

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن الحسن(ع) – سید پوریا هاشمی

 

دارد این ماه محرم سفره داری بی نظیر

که شده روز و شب ما روزگاری بی نظیر

ما امام مجتبی داریم یاری بی نظیر

قافله دارد از او دویادگاری بی نظیر

 

امشب اما عشق پای سور و ساتش میرود

دست ما بر دامن شاخه نباتش میرود

 

نامش عبدلله ست یعنی هم حسین و هم حسن

گشته یک عالم حسینو گشته یک عالم حسن

میشود با یاحسین او دلش محکم حسن

هرچه میگویم حسینو هرچه میگویم حسن...

 

در وجود نوجوان خیمه ها معنا شده

سن و سالش را نبین آقای آقاها شده

 

موقع ظهر است یعنی لحظه های آخر است

کربلا دیگر نکو این حال حال محشر است

یک ودیعه از برادر در کنار خواهر است

باز انگاری حسن دستش بدست مادر است

 

کوچه ای اینجا ندارد باشد اما تل که هست

باز هم انسیه ای درگیر یک معضل که هست

 

دید از بالا عمو جان  را به نیزه میزنند

عده ای سیراب عطشان را به نیزه میزنند

بی وضو آیات قران را به نیزه میزنند

یوسف افتاده بی جان را به نیزه میزنند

 

چشمها را بست مشغول دویدن شد سریع

بیخیال نیزه و شمشیر و جوشن شد سریع

 

وارد گودال شد که داستان را خوب دید

جسم آقارا ندید اما سنان را خوب دید

ازدحام خنجر و خنجر زنان را خوب دید

چکمه های خورده بر روی دهان را خوب دید

 

دید یک عده عجب مهمان نوازی میکنند

روی پهلوی عمویش نیزه بازی میکند

 

دست خود آورد دستش را زدند و گفت آه

پیش چشمش به عمویش پا زدند و گفت آه

تیرها را بر تنش یکجا زدند و گفت آه

هرچه را که داشت با دعوا زدند و گفت آه

 

خواست تا لب وا کند اما لب آیینه سوخت

تیری آمد که برادر زاده را بر سینه دوخت

 

سید پوریا هاشمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س) – محسن ناصحی

 

می رود سمت برادر به تنش تب دارد

دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد 

 

به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است

چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد  

 

ارث زینب قد خم بود ، قسم داد و گرفت

إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد 

 

پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند

شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد 

 

رفت و فریاد برآورد برادر ! بشتاب

تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد 

 

حق همین است که قربانی اکبر بشویم

زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد

 

از یمین می روم از سمت یسارش با تو

دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد 

 

بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم

مادر ماست که در خیمه ، مرتّب دارد:

 

زیر لب زمزمه ی ناد علی می خواند

دارد از هیبت اولاد علی می خواند 

**

تکیه دادند به هم هردو برادر اینبار

هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار

 

دور خود ساخته اند از سر دشمن کوهی

تنِ بی سر چقدر ماند و در این انبوهی 

 

خُدعه زد دشمن بی عُرضه و ترسو ای وای

بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای

 

 ناگهان هردو برادر به کمین افتادند

زیر باران جفا هر دو زمین افتادند

 

بدن هر دو پر از تیر ، به هم دوخته شد

چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد 

 

اول از ترس در آن حال رهاشان کردند

بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند 

 

 این طرف ، حادثه از چشم زنی دور افتاد

 آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد 

 

گَرد ، خوابید و شد آن واقعه پیدا کم کم

چشم مادر نگران شد به پسرها کم کم  

 

عاقبت واقعه ، شد آنچه که زینب می خواست

نذر من گشت اَدا ! شکر ، حسینم برجاست  

**

پسرانم به فدای سر تو ، غم نخوری

 هر دو قربان علی اکبر تو ، غم نخوری  

 

پسرانم که بماند ! خودِ زینب هم هست

جان من نذر علی اصغر تو ، غم نخوری 

 

 تو سفارش شده ی مادرِمانی ، قَسمت

می دهم جان من و مادر تو ، غم نخوری

 

  هرچه غم مال من و قول بده تا آخر

هرچه غم خورد اگر خواهر تو ، غم نخوری…

 

محسن ناصحی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س)

 

اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – حسن لطفی

 

دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد

سر که باشد بغلش حال سخن هم دارد

 

زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است

گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد

 

کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال

بند زنجیر شدن درد بدن هم دارد

 

ناخن پیر زنی بر رخ او جا انداخت

کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟

 

ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است

تازه انگشتر او سنگ یمن هم دارد

 

زخمهای سر و روی پدرش را که شمرد

گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد؟

 

حرمله چشم چران است بدم می آید

مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد

 

چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت

عمه اش گفت به غساله: کفن هم دارد

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب اول محرم - روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

اشعار شب اول محرم

 

گفتم بیا حالا پشیمانم که گفتم

از بس که یاد خواهرت زینب می افتم

 

آقای من اینجا جای رو زدن نیست

مردی میان کوفه جز یک پیرزن نیست

 

بازارشان رونق ندارد سال تا سال

چوب حراجی میزنند اینجا به خلخال

 

لشگر بیاور با خودت دختر نیاور

یا لااقل شش ماهه را دیگر نیاور

 

آهن فروشان تا سحر بیدارن آقا

از شاخه هم سرنیزه میسازند آقا

 

گرچه به سمت کوفه ناچاری بیایی

مشک اضافه کاشکی برداری بیاری

 

اینجا طرفدارت نمانده آب حتی

زینب نمی آید به چشمش خواب حتی

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب اول محرم 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شب دوم محرم – روضه ورودیه

اشعار شب دوم محرم – روضه ورودیه – حسن لطفی

 

به آه ، دود دلش را به آسمان می داد

به سینه می زد و تنها سری تکان می داد

 

شنید کرببلا....چشمِ او سیاهی رفت

فقط به این تنِ بی جان،حسین جان می داد

 

تمام عمر به لب داشت که خدا نکند

تمام عمر در این راه امتحان می داد

 

غبار بود و عطش بود و خار و دلشوره

تمامِ دشت فقط بویی از خزان می داد

 

به آهی از جگرش قافله به هم می ریخت

دل شکسته غمش را به کاروان می داد

 

نکاه کرد به مَشک و عَلَم خدا را شکر

نگاه کرد کنارش علی اذان می داد

 

یکی به دوش عمو و یکی به آغوشش

یکی نشسته و گهواره را تکان می داد

 

برای بردن اصغر غزالها جمع اند

رباب کودک خود را به این و آن می داد

 

سه ساله چادر او می کشید عمه ببین

سه ساله گودیِ گودال را نشان می داد

 

سپاه آنطرف اما دلش چه می لرزید

اگر تکان به سرِ نیزه اش سنان می داد

 

رسید شامِ دهم مَحرمی نبود، ای کاش

به دخترانِ یتیمش کسی امان می داد

 

برای آنکه حرامی به کودکی نرسد

شکسته قامت او ، بوی خیزران می داد

 

برای آنکه ببوسد برادرش را باز

تمامِ قوتِ خود را به زانوان می داد

 

امان نداد به او تازیانه ور نه خودش

عقیقِ خونی او را به ساربان می داد

......

میان شام به پیشش کنیز خود را دید

کسی که داشت به خانم دو تکه نان می داد

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار هلال ماه محرم

 

اشعار هلال ماه محرم

 

منزل به منزل کاروان نور می آید

ای کربلا دارد حسین از دور می آید

 

جمعند دور هم برادر ها و خواهرها

سوی دگر خندان پسرها پیش مادرها

 

زن ها همه محمل نشین پرده نشین هستند

در سایه امن یل ام البنین هستند

 

خلخال و زیور بین کوله بار خود دارند

صد بقچه معجر بین کوله بار خود دارند

 

هزچند از دلشوره اما صبر پر بودند

اینها همه زارند  از بس بر شتر بودند

 

اینها همه با سوز دل با درد می آیند

با دستهای خسته با پادرد می آیند

 

روزی نیاید پا برهنه خون جگر باشند

بی پوشیه آواره ی کوه و کمر باشند

 

روزی نیاید داغ بر تن هایشان باشد

یا ردی از شلاق بر تن هایشان باشد

 

ای وای اگر ترسیده از هشدارها باشند

بین طناب جمع نیزه دارها باشند

 

این آیه های نور بر عباس وابسته اند

آواره اند اما نوامیس علی هستند

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 9 مهر 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) - حسن لطفی

 

نینوا را سوزاند

ناله ام عاقبت این بیتِ عزا را سوزاند

 

به عبا پیچیدم

می کشم آه، همین آه عبا را سوزاند

 

باز هم سوخت لبم

کفِ آبی، عطشم کرببلا را سوزاند

 

کربلا گفتم باز

جگرم را نفسم را، سر و پا را سوزاند

 

شد غروب و گودال

دیدم آتش همه جا را، همه جا را سوزاند

 

خیمه ای اُفتاد و

بدنِ غرقِ به خونِ شهدا را سوزاند

 

مشعلی روشن شد

دامنِ دخترکی غرقِ دعا را سوزاند

 

شعله تا بالا رفت

گیسوانِ زِ سرِ نیزه رها را سوزاند

 

وای از نامحرم

حرمله باز دلِ عمه ی ما را سوزاند...

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام جواد(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام جواد(ع) – سید پوریا هاشمی

 

هرچه جوان از دست و پا افتاده باشد

زشت است پیش چشمها افتاده باشد

 

ای کاش با افتادنش طشتی نکوبند

روی زمین بی سر صدا افتاده باشد

 

تلخ است همسر زهر همسر را بنوشد

مردی ز ظلم آشنا افتاده باشد

 

انصاف اصلا نیست در بیرون برقصند

در حجره اش آقای ما افتاده باشد

 

در راه پشت بام میبیند مصیبت

پیکر که بین پله ها افتاده باشد

 

هرجا بیوفتد روزگارش کربلاییست

فرقی ندارد که کجا افتاده باشد

 

ای وای اگر در ازدحام سخت گودال

روی تنی سرنیزه ها افتاده باشد

 

این آبرودار قبیله ست و روا نیست

عریان در این صحرا رها افتاده باشد

 

سید پوریا هاشمی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام صادق(ع)

اشعار امام زمان(عج) - شهادت حضرت امام صادق(ع)

 

به گریه‎های یتیمانه‎ی گدایانت

اراده کن برسد، دست ما به دامانت

 

بریده‎ایم ز شهر و به خاک‎راه زده‎ایم

به این امید که باشیم در بیابانت

 

گناه‎کاری ما خشک‎سالی آورده

نمی‎رسد به نفس‎های شهر بارانت

 

«بُطونُهم مُلِئت بِالحَرام» هم شده‎ایم

که نیستیم زمان عمل مسلمانت

 

چقدر گریه‎ی یعقوب شب به شب برسد

ولی تو راه نیفتی به سوی کنعانت

 

ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیر شدند

تمام پیر غلامان ز داغ هجرانت

 

بیا بهار به پا کن بهار یعنی تو

بیا که گل بدهد دانه دانه گلدانت

 

عزای حضرت صادق رسیده آقاجان

فدای شال عزا و دو چشم گریانت

 

برات کرب و بلا را بیا محبّت کن

به حقّ خشکی لب‎های جدّ عطشانت

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار هشتم شوال - سالروز تخریب قبور ائمه بقیع

 

اشعار سالروز تخریب قبور ائمه بقیع – علی ذوالقدر

 

فرق دارد جلوه اش در ظاهر و معنا حرم

گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم

 

کل معصومین معز المؤمنین در عالم اند

قبرشان قبله است حالا بی حرم یا با حرم

 

یک حرم در زینبیه یک حرم در شهر قم

یک طرف زائر فراوان یک طرف تنها حرم

 

مرتضی و فاطمه از هر نظر مثل هم اند

هست تنها فرق بین حیدر و زهرا حرم

 

اوج غربت در کدامین داغ معنا می شود

اینکه شاهی از کفن محروم باشد یا حرم؟

 

فکر کن سبط نبی، حتی ندارد سنگ قبر

خادم فرزند او دارد در این دنیا حرم

 

شادی واهی کنید امروز را وهابیون

چون که میسازیم با قتل شما، فردا حرم

 

در مدینه کاخ ها با خاک یکسان می شوند

بعد از آن از دور چون دُر می شود پیدا حرم

 

گاه معنای حرم هرگز ضریح و بقعه نیست

داشت تعبیری دگر در روز عاشورا حرم

 

یک سوی زینب حرم یک سوی دیگر قتلگاه

پیر شد در رفت و آمد های مقتل تا حرم

 

ناله میزد مادری با اشک واویلا حسین

ناله میزد خواهری با اشک واویلا حرم

 

علی ذوالقدر

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ماه مبارک رمضان – اشعار مناجات با خدا

 

اشعار ماه مبارک رمضان – وداع با ماه مبارک – مهدی مقیمی

 

ماه خدا برای تو دلتنگ می شوم

یکسال در هوای تو دلتنگ می شوم

 

هر روز وقت مغرب و هنگامهء اذان

با یاد ربنای تو دلتنگ می شوم

 

دارند سفره های تو را جمع می کنند

با دوری از فضای تو دلتنگ می شوم

 

سی ، نیمه شب دعای سحررا شنیده ام

ای ماه ، بی دعای تو دلتنگ می شوم

 

نزدیکتر شدم به ابالفضل با عطش

پس بهر روزه های تو دلتنگ می شوم

 

این حال خوش که سرزده در تار و پود من

ای کاش ماندگار شود در وجود من

 

تا اسمه دواست، دوا را گرفته ایم

تا ذکره شفاست ، شفا را گرفته ایم

 

این رحمت خداست که یاری نموده تا

دامان لطف شیر خدا را گرفته ایم

 

شکر خدا که نیمهء ماه خدا به لب

ذکر کریم آل عبا را گرفته ایم

 

با یاد لحطه لحطهء ارباب بی کفن

حتما برات کرببلا را گرفته ایم

 

والله این بزرگترین افتخار ماست

از دست او نشان گدا را گرفته ایم

 

داریم امید اینکه خدایی شدیم ما

تا سال بعد کرببلایی شدیم ما

 

وقت وداع با تو به هر حال می رسد

ماه خدا چه زود به شوال می رسد

 

این بنده با گناه به ماه خدا رسید

حالا به عید فطر سبکبال می رسد

 

شبهای قدر حال و هوایی عجیب داشت

شاید عزیز فاطمه امسال می رسد

 

شاید به کربلا نرسد دست ما دگر

اما به دامن علی و آل می رسد

 

فرقی نمی کند رمضان یا محرم است

هر جا رویم روضه به گودال می رسد

 

با چکمه ای به پا و سپس خنجری به دست

در پیش چشم فاطمه بر سینه اش نشست

 

مهدی مقیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امیرالمومنین(ع) - شب 23 رمضان

 

دوسه روز است خانه دلگیر است

دوسه روز است مثل بارانیم

دو سه روز است همدم اشکیم

دو سه روز است روضه می خوانیم

**

دو سه روز است کوفه نشنیده

نغمه های خوش اذانت را

وقت افطار بر سر سفره

یاد کردیم لقمه نانت را

**

دو سه روز است مثل فاطمیّه

دور هم گریه می کنیم ولی

روضه ها رنگ دیگری دارد

ختم آن است ذکر وای علی

**

دو سه روز است نان و خرما را

حسنت می برد برای یتیم

می دهد سهم کودکان را بعد

می کند بغض مثل کوچه کریم

**

دو سه روز است قلب زینب را

داده آزار حرف بی پایه

شده اوضاع مدینه ای انگار

بازهم طعنه های همسایه

**

دو سه روز است چاه و نخلستان

شده دلتنگ ربّــنای علی

شده رویای مسجد و محراب

گریه و سجده و دعای علی

**

دو سه روز است کوفه فهمیده

می رسید از کجا غذای فقیر

از کجا می رسید خرمایی

تا شود باز روزه های فقیر

**

دو سه روز است اشک می ریزد

گاه و بیگاه ازغمت حسنم

بیش از پیش لرزه می افتد

با دعای کمیل بر بدنم

 **

دو سه روز است چشم عبّــاسم

سرخ مثل زمان جنگ شده

کوچه پس کوچه های کوفه پر از

خشت و خاشاک و قلوه سنگ شده

**

دو سه روز است دختر حیدر

خوابهای عجیب می بیند

گاه گودال و خنجر و حنجر

گاه شیب الخضیب می بیند

**

دو سه روز است کربلائیّم

چشم بر چشم یار می دوزم

مانده در بغچه یک کفن باقی

وَ به یاد نگار می سوزم

**

دو سه روز است سخت می خواهم

بزنم بوسه بر گلوی حسین

وای از دود و خون و خاکستر

پنجه ی گرگها و موی حسین

**

دو سه روز است درس قرآنم

سوره ی کهف نی نشین شده است

سینه ام مثل دامن و خیمه

یا در ِ خانه آتشین شده است

**

دو سه روز است مثل بابایم

می کنم گریه یاد لب تشنه

وای از لحظه ای که می بینم

بر روی حلق دلبرم دشنه

**

دو سه روز است بیشتر دارم

انتظار وصال دلدارم

با دعای فرج پس از روضه

به امید وصال می بارم

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا

 

اشعار مناجات با خدا – اشعار شب قدر – مجتبی روشن روان

 

بخوان امشب ای دل سمیع الدعا را

صداکن خدای سریع الرضا را

 

الهی به حق رسول امینت

امانی بده بنده ی بینوا را

 

الهی به حق علی شاه مردان

مگیر از دل من صفای ولا را

 

الهی به حق بتول شهیده

بیا با من رو سیه کن مدارا

 

الهی به حق الحسن از کرامت

بگردان کریما قضا و بلا را

 

الهی به حق الحسین از عنایت

فزون کن به قلبم غم کربلا را

 

الهی به زینب به حق رقیه

مسوزان دل بندۀ مبتلا را

 

الهی به حق اباالفضل العباس

عطا کن به چشمان تارم حیا را

 

الهی به سجاد و باقر به صادق

به من هدیه کن سوز و آه و بکاءرا

 

الهی به زندانی عشق کاظم

مرانی ز کویت اسیر بلا را

 

الهی به شمس الشموس ولایت

رضاکن ز دستم نگاه رضا را

 

الهی به حق جوادالائمه

بده رزق پاک و فراوان گدارا

 

الهی به هادی... علی چهارم

هدایت بفرما به میخانه ما را

 

الهی به حق الحسن باب مهدی

بیا واکن از لطف باغ لقا را

 

الهی بحجه الهی بحجه

بده اذن دیدار آن دلربا را

 

الهی به حق تمام قسمها

ببخش این سیه چهره ی بی وفا را

 

مجتبی روشن روان

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مدح مولا امیرالمومنین(ع)

 

اشعار مدح مولا امیرالمومنین(ع) – مهدی رحیمی

 

روزی شعار کُلِ جهان می شود علی

طبق حدیث امام زمان می شود علی

 

وقتی که اشهدش بشود مرز شیعگی

باور کنید کُلِ اذان می شود علی

 

آدم اگر که فرض شود دین برای آن

تن می شود پیمبر و جان می شود علی

 

در عالم مثال اگر رود شیعه را

سرچشمه شد نبی جریان می شود علی

 

زهرا اگر حقیقت شب های قدر شد

در بین ماه ها رمضان می شود علی

 

ای خوش به حال آنکه به هنگام عقد خویش

در سفره اش کلیدِ زبان می شود علی

 

ذکر حسین آخر مجلس که می شود

دقت کنی دهان به دهان می شود علی

 

ذکر تمام گریه کنان می شود حسین

ذکر تمام سینه زنان می شود علی

 

با کوله بار نان و رطب ها هنوز هم

هر شب برای ما نگران می شود علی

 

مهدی رحیمی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امیرالمومنین(ع)

اشعار شهادت حضرت امیرالمومنین(ع) – حسن لطفی

 

خانه ویران شده ام غُصه ی بابا سخت است

حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است

دیدنِ رویِ تو و لخته یِ خونها سخت است

سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است

 

باز هم روضه نخوان روضه یِ زهرا سخت است

 

شعله هایِ نَفَسِ شعله وَرَت جمع نشد

زهرِ این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد

لکه خونهای رویِ بال و پَرَت جمع نشد

بسته ام روسری ام را به سَرَت جمع نشد

 

زخمِ پیشانیِ تو وقتِ تماشا سخت است

 

آه ای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان

حرفِ نا گفته بگو پیشِ پرستار بمان

پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان

گرچه بی دست ولی آب نگهدار بمان

 

از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است

 

شبِ آخر شده ای کوکبِ اِقبال مَرو

روضه ی باز مخوان این همه از حال مَرو

سَرِ آن پیکر اُفتاده ی پامال مَرو

جانِ بابا جگرم سوخت به گودال مَرو

 

بینِ گودال مَیا دیدنم آنجا سخت است

 

کاش میشُد که بگویی بدنش را نکشید

پنجه ها از همه سو پیرهنش را نکشید

تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید

نیزه ها شرم کنید و دهنش را نکشید

 

پیشِ مادر زدنِ سنگ به لبها سخت است

 

منم و دیدنِ او لحظه ی اُفتادنِ او

منم و ضربه ی سرنیزه به روی تنِ او

وقت ضربه زدن و خم شدنِ دشمن او

منم و کُندی خنجر به رویِ گردنِ او

 

زدن ضربه به سینه ولی با پا سخت است

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

نیمه ی ماه خدا شد ، ماه پیدا میشود

میرسی از راه و راه از چاه پیدا میشود

بر در این خانه حتما راه پیدا میشود

آری اینجا هم گدا هم شاه پیدا میشود

 

تا خدا یک جلوه بنماید حسن را آفرید

ظاهرا یک جا دوباره پنج تن را آفرید

 

در مسیرت هر کجا پا می نهی ،دل ریخته

بس که حسن بی حساب از آن شمایل ریخته

زود پیدا میشوی هرجا که مشکل ریخته

دور تا دور شما همواره سائل ریخته

 

آسمان ها را نمک پرورده ات میساختی

هر زمانی هر کجا که سفره می انداختی

 

خیل عشاقیم بر ما تهمت دیوانه چیست

صید تو بودن فقط عشق است آب و دانه چیست

لطف تو دریاست دیگر کاسه و پیمانه چیست

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست

 

گر گدا کاهل بود هم تو کرامت میکنی

سائلت را از کرم غرق خجالت میکنی

 

چه کسی گفته که دستان شما در بند بود

لال باد آنکه بگوید صلح تو لبخند بود

صلح تو جنگ است از این حیث بی مانند بود

دشمنت هرگز نفهمیده ست ، یک ترفند بود

 

کربلایی را میان صلح خود طی کرده ای

این تو بودی در جمل فتنه را پِی کرده ای

 

هر زمانی غیر تو بر هرکه رو انداختم

زود شرمنده شدم یعنی تو را نشناختم

زندگی را برده ام چون که به تو دل باختم

در خیال خود برای تو حرم ها ساختم

 

عاقبت قر تو هم دارای گنبد میشود

عاقبت روزی مدینه مثل مشهد میشود

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – امیر علوی

 

از عشق و عاشقی چند ساله بنویسم

و از نیاز خودم از پیاله بنویسم

 

قلم به دست گرفتم که شرح دل بکنم

زمین دور وبرم را ز اشک گل بکنم

 

دوباره نیمه ی ماه خدا دلم لرزید

نوا و صوت عجیبی در آسمآن پیچید

 

خبر رسیده که خیر عظیم در راه است

خبر رسیده که مردم کریم در راه است

 

من از طفولیتم کاسه لیس این خوانم

بزرگ گشته ام اینجا و از گدایانم

 

ندار و خانه به دوشم قرار من آقا

امید زندگیم اعتبار من اقا

 

چقدر سفره ی آقا برو بیا دارد

چه عزتی سر این سفره ها گدا دارد

 

ذلیل امده بودم عزیز دیر شدم

به لطف نان حسن عاقبت بخیر شدم

 

غذای بیت الحسن خورده ام که سیر شدم

فقیر امده بودم ببین امیر شدم

 

به زیر پرچم تو صاحب مقام شدم

به اسم نوکر این خانه احترام شدم

 

تو امدی و دو چشم حسود ها کور است

همان زنی که لعین است و پست منفور است

 

تو خنده کردی و بر شاعران غزل دادند

به خیل کاسه به دستان خم عسل دادند

 

حسن حسن ز روی این لبم نمی افتد

عجب حرارتی دارد تبم نمی افتد

 

تمام زندگیم را به تو بدهکارم

به جان مادرم آقا که دوستت دارم

 

امیر علوی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س)

 

شب دهم رمضان –  روضه حضرت خدیجه(س) - مهدی رحیمی

 

آنان که التفات به دنیا نکرده اند

با نفس خویش ثانیه ای تا نکرده اند

 

خود بوده اند از اول و خود نیز مرده اند

در کفشهای هیچ کسی پا نکرده اند

 

با زور غمزه و رخ زیبا و با دروغ

خود را درون قلب کسی جا نکرده اند

 

در آینه اگر به رخ خویش زل زدند

غیر از خدای خویش تماشا نکرده اند

 

چون چشم وا نکرده و خود را ندیده اند

با چشم بسته هم به حقیقت رسیده اند

 

اما من و تو بسکه در اندیشه ی خودیم

با دست خویش در صدد ریشه ی خودیم

 

آه ای خدا مدد به شما مبتلا شوم

با راه های آدمیت آشنا شوم

 

گر با شکست خویش به محبوب می رسیم

کاری بکن که پیش همه برملا شوم

 

از لحظه های بی هدف زندگی من

من را بگیر تا که کمی با خدا شوم

 

ده شب گذشت و فاصله فرقی نکرده است

حتی مسیر قافله فرقی نکرده است

 

یک ماه پیش بی تو و امروز بی خدا

پایان این معامله فرقی نکرده است

 

این شهر قبل زلزله _ این شانه ی نحیف

با شهر بعد زلزله فرقی نکرده است

 

ده شب گذشت تا که به تو نزدیک تر شوم

نه اینکه با حضور تو تاریک تر شوم

 

وقتش رسیده است مرا هم جدا کنید

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند

 

آنانکه تا همیشه نظر کرده ی تو اند

آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند

 

آنانکه در مسیر تو از خود گذشته اند

از مال خویش و هرچه که میشد گدشته اند

 

اسلام چون که مثل علی و خدیجه داشت

حل شد برای عالم و مهدی نتیجه داشت

 

آن بانوی عزیز که عشق پیمبر است

آری خدیجه است که امشب به بستر است

 

یک سوره بیش نیست به قرآن سینه اش

آن سوره با سه آیه ی کوتاه، کوثر است

 

دنیا بدون فاطمه معنا نمی دهد

بی کوثر این مسیر به ولله ابتر است

 

نابرده رنج گنج میسر نمی شود

رنج خدیجه حاصلش این ماه دختر است

 

هم پیرو پیمبر و هم شیعه ی علی ست

سلمان و حمزه ،یاسر و عمار،ابوذر است

 

ثابت  شده به کل جهان موقع نیاز

مثل علی، خدیجه خودش چند لشگر است

 

سرمایه ی محبت زهراست دین او

دینش به این دلیل از اسلام بهتر است

 

با غصه های شعب ابیطالب آمده

این دور جام فکر کنم دور آخر است

 

بی وقت می رود به سر ماذنه بلال

توی گلوی ماذنه الله و اکبر است

 

تا دخترش بزرگ شود مثل مادری

عمری به جای فاطمه حامی حیدر است

 

بانو چه می کشید ز غم های دخترش

آنجا که حد فاصل دیوار تا در است

 

بیچاره فاطمه به که گوید ز غصه اش

سنگ صبور دختر غمدیده مادر است

 

رنگ رخ خدیجه به بستر پریده است

امشب مسیر روضه به کوچه رسیده است

 

مهدی رحیمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا

 

اشعار ماه مبارک رمضان – محمد جواد پرچمی

 

در کوچه ی لیلاست که جان ها نمی ارزد

آزردگی از زخم زبان ها نمی ارزد

 

هم صحبت موسی شدی؛ هم دم چوپان

کی گفته مناجات شبان ها نمی ارزد

 

وقتی که نباشد دل تو با دل مهمان

تکریم و بفرما و بمان ها نمی ارزد

 

یا رب اگر این اشک سحر زود نبخشد

بی خوابی و این آه و فغان ها نمی ارزد

 

ما را ضرر این است که این بار بماند

درهم نخری سود و زیان ها نمی ارزد

 

در قحط خریدار چه کسبی چه متاعی؟

بی مشتری اجناس دکان ها نمی ارزد

 

باید که مرا کعبه به مقصود رساند

بی وصل که این سنگ نشان ها نمی ارزد

 

بخشید نگاهت همه را اول این ماه

پس دلهره ی دل نگران ها نمی ارزد

 

این چرب زبان بودن ما از سر عشق است

از ترس که این گونه بیان ها نمی ارزد

 

وقتی که جوارح همگی روزه نباشند

این بستن لب ها و دهان ها نمی ارزد

 

گر یاد محرم نکنم با لب تشنه

لب تشنگی این رمضان ها نمی ارزد

 

خوب است که همراه دعا روضه بخوانم

بی نام حسین اشک روان ها نمی ارزد

 

با روضه ی گودال دل فاطمه خون شد

وقتی که به همراه سری شمر برون شد

 

محمد جواد پرچمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) - ماه رمضان

 

اشعار امام زمان(عج) - وداع با ماه رمضان - مهدی مقیمی

 

ما را در اوج دل نگرانی نگاه کن

بر این بهار رو به خزانی نگاه کن

 

امشب غریبه نیست میان من و شما

قدری به نوکرت خودمانی نگاه کن

 

مثل خدا که در رمضان خوب می خرد

آقا تو هم به ما رمضانی نگاه کن

 

این دل برای آمدنت زیر و رو شده

این دل شده است خانه تکانی نگاه کن

 

بد کرده ام اگر که جوانی نموده ام

جرم مرا به دید جوانی نگاه کن

 

عجل علی ظهورک یابن الحسن، بیا

حیف است پشت ابر بمانی نگاه کن

 

نیمی زعمر، در هوس کربلا گذشت

نیمی دگر به مرثیه خوانی نگاه کن

 

عباس چون علیست جبینش شکافته

زینب چو فاطمه است کمانی نگاه کن

 

مهدی مقیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا

 

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا

 

از عمر، سهمم جز خجالت نیست اصلاً

غیر از پشیمانی و حسرت نیست اصلاً

 

از چشمت افتادم که افتادم به ذلّت

بی آبرو را قدر و قیمت نیست اصلاً

 

هر سمت میرفتم تهش بن بست میشد

دلمرده را نور هدایت نیست اصلاً

 

تفصیر این بار گناهم شد که در من

حال بکا، حال عبادت نیست اصلاً

 

آلوده دامانی بدستم کار داده

جوری که امید شفاعت نیست اصلاً

 

جا میزنم در راه حق با یک اشاره

افسوس دیگر استقامت نیست اصلاً

 

خیری نمی بیند ز عمرش بی تعارف

در هر دلی شوق زیارت نیست اصلاً

 

ری کربلای ماست ما در کربلاییم

در عاشقی حرف مسافت نیست اصلاً

 

از مرده احیا کردنش اثباتمان شد

خاکی به دنیا مثل تربت نیست اصلاً

 

زینب میان این اراذل ای برادر

در گوشه گودال راحت نیست اصلاً

 

یک جای سالم نیست تا زینب ببوسد

بوسیدنت انگار قسمت نیست اصلاً

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا

 

اشعار مناجات  –  علی اکبر لطیفیان

 

مخلوق خدا قیمت اگر میگیرد

از آه شب و اشک سحر میگیرد

 

در آتش عشق، ما گلستان دیدیم

از بین شرر خدا شجر میگیرد

 

در مسلک ما سوختگان هجران

پروانه چو سوخت تازه پر میگیرد

 

شیرینى عشق آن چنان است که نخل

از میثم تمار اثر می گیرد

 

در وقت شهادت بغلش میگیرند

آنکه غم یار را به بر میگیرد

 

بر سر نگذاشت هر کسى تربت دوست

فردا که شود، خاک به سر میگیرد

 

در اصل به معشوق خیانت کرده

دستى که ز دست غیر زر میگیرد

 

مرغ ملکوت خاکدان شانش نیست

از خاک فقط زاد سفر میگیرد

 

دنیا به خدا مزرعه آخرت است

زین مزرعه هر کسى ثمر میگیرد

 

گر سختى آخرت به باور برسد

دنیاطلبى را ز بشر میگیرد

 

آن آخرتى که آنچنان ملتهب است -

- فرزند تقاص از پدر میگیرد

 

روزى که به فاطمه همه محتاجند

- حتما همه را مد نظر میگیرد -

 

همسایه من ! حال مرا نیز بپرس

همسایه ز همسایه خبر میگیرد

 

ما زنده از آنیم که فرزند خلیل

میاید و بر دست تبر میگیرد

 

میاید و انتقام مظلومان را

با سیصد و سیزده نفر میگیرد

 

على اکبر لطیفیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) - شعر استقبال از ماه مبارک رمضان

 

فکری برای وضع بد این گدا کنید

باشد قبول من بدم اما دعا کنید

 

هر کار می کنم دلم احیا نمی‌شود

قرآن به نیت من بیچاره وا کنید

 

بی دردی‌است دردِ من در به در شده

بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید

 

برگشته‌ام به سوی شما ایها العزیز

در خیمه‌گاه خویش مرا نیز جا کنید

 

بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟

قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید

 

در پشت خانه‌ی تو نشستن مرا بس است

اصلا که گفته حاجت من را روا کنید؟!

 

یابن الحسن به حرمت شاه نجف مرا

آماده‌ی ورود به ماه خدا کنید

 

لطفی کنید، با همه‌ی رو سیاهی‌ام

در راه زینبیه سرم را جدا کنید

 

عمری‌است بنده‌ی سر کوی رقیه‌ام

اهل زمانه کفر مرا بر ملا کنید

 

بابایم آمده ز سفر یاری‌ام کنید

اهل خرابه نافله ها را رها کنید

 

تا که نفهمد او سر گیسوی من چه شد

یک مقنعه برای سرم دست و پا کنید

 

این پهلوی شکسته مرا زجر می دهد

 قدری کمک کنید مرا جا به جا کنید

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 11 خرداد 95

اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج)

 

اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج) – حسن لطفی

 

منم اهلِ آبادیِ آب ها

منم خانه بر دوشِ گرداب ها

 

به چشمم ببین خانه ی خویش را

بنا کرده ام رویِ سیلاب ها

 

من از اهِل دریایم و می شوم

بدونِ تو مانند مُرداب ها

 

خیالِ تماشای آبادیت

ربوده زِ چشمانِ من خواب ها

 

نوای نِی اَم ، آتشین تر شدم

که می سوزم از آهِ بیتاب ها

 

بیا تا که از طرحِ اَبروی تو

بسازیم تا کعبه محراب ها

 

کجایی که جامِ محبت زدیم

همه رویِ دل طاقِ نصرت زدیم

 

قدم زن، دلم جمکرانی شده

قنوتِ زمین آسمانی شده

 

و در مسجد کوفه یِ قلبِ من

دوباره به پا ندبه خوانی شده

 

بدون تو در کوچه های بهشت

تمامیِ گل ها خزانی شده

 

نصیبِ دلی که به دنبالِ توست

فقط حسرتی جاودانی شده

 

نگاهت چرا در پسِ اَبرهاست

نشانت چرا بی نشانی شده

 

در این جامِ خالی شرابی بریز

که هنگامه ی سر گِرانی شده

 

به آئینه بندانِ چشمم بیا

قدم زن به دامانِ چشمم بیا

 

قسم بر نگاهت ، دلم دستِ توست

خداوندیِ این حرم دستِ توست

 

نوشتم رویِ کعبه ی سینه ام

اگر اذن باشد عَلَم دستِ توست

 

مرا می نویسی فدایت شوم

که از روزِ اول قلم دستِ توست

 

در این ازدحامِ گدا آمدیم

که آئینه هایِ کَرَم دستِ توست

 

تبِ جزر و مدِّ زمین و زمان

تمنایِ هر زیر و بَم دست توست

 

طپش های قلبِ خدا هم تویی

ظهور و وجود و عدم دست توست

 

تو را خوانده ام تا حسابم کنی

مبادا که روزی جوابم کنی

 

علی چهره ای بس که حیدر شدی

که آئینه دارِ پیمبر شدی

 

دو رکعت به پشتِ سَرَت خواندنی ست

که با زلفِ خود سایه گستر شدی

 

حسینی و دل می بَری از همه

حسن هستی و مجتبیٰ تر شدی

 

تو زیباترین عشقِ پروردگار

تو گیراترین جامِ کوثر شدی

 

بده گیسوان را به دستانِ باد

که عالم ببیند چه محشر شدی

 

در این فصل پاییزیِ بی کسی

تو خورشیدِ گل های پرپر شدی

 

شبِ ما زمستانی و سردِ سرد

بهشتم ! به گلخانه ات باز گرد

 

بزن آتشم شعله ات پا گرفت

که کارِ من و عشق بالا گرفت

 

بزن آتشم نازِ چشمت که چشم

به دنبال تو راهِ دریا گرفت

 

چه گلهای یاسی که مجنون عشق

فقط محضِ لبخندِ لیلا گرفت

 

به نامت سلیمانِ دل سکه زد

شفا را زِ دستت مسیحا گرفت

 

برای تماشای اعجازِ تو

پرِ دامنت دستِ موسیٰ گرفت

 

نداریم ظرفیتت را که حق

تو را بینِ قاب معما گرفت

 

منم بغضِ سر در گمیِ شما

مرا کشتی از قبل، کجایی بیا

 

حسن لطفی

برگرفته از سایت حدیث اشک

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج)

 

اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج)

 

ایلیایی ام از دهات شما

از تبار ترنمات شما

 

آسمان ها همیشه گم بودند

پای هر سبزه ی حیات شما

 

روزگارم گذشته شکر خدا

در جوار لب فرات شما

 

کوزه ام را دوباره پر کردم

از سر چشمه ی نجات شما

 

 

زندگی مرا چه شیرین کرد

نفس شاخه های نبات شما

 

سفره ام پهن خانه ام سر سبز

برکت دارد از زکات شما

 

آب و نانم رسیده از آن روز

که نشستم سر بساط شما

 

پنج نوبت به پشتان هستیم

وقت حی علی الصلوة شما

 

الغرض داده است بر دستم

با دو دستش خدا برات شما

 

شکر از ایل کربلا هستیم

ما زمین خورده ی شما هستیم

 

به سمرقند یا بخارایی

یا به شن زارهای صحرایی

 

محملت بی غبار و راهت سبز

خوش نشین بر براق ریبایی

 

سر راهت قبیله ی مجنون

پشت سر چشم های لیلایی

 

آی بالا بلند کشمیری

کی به این آب و خاک می آیی

 

لهجه ات هاشمی و زینب وار

مثل نهج البلاغه شیوایی

 

تا بدین ناز میروی آقا

میبری از خدا شکیبایی

 

صید کردی نگاه آهو را

یعنی آقا ز نسل زهرایی

 

به هوایت پریدنم عشق است

به رهت سر بریدنم عشق است

 

نامتان رنگ کیمیا دارد

ریشه در باور خدا دارد

 

نامتان از کجا تراوش کرد

که جنین حس ربنا دارد

 

بر عقیق دلش نوشته خدا

چقدر نامتان صفا دارد

 

سرنوشت من و شما زیباست

چارده قرن ماجرا دارد

 

چارده قرن نه پیش از عشق

پیش از پیش ابتدا دارد

 

جبرئیل از شعاع تو دانست

که خدا جلوه تا کجا دارد

 

چارده تن میان یک قاب اند

که در آن عکسی از شما دارد

 

بابی انت سید السادات

بر تو و خاندان تو صلوات

 

خانه لبریز بوی اسپند است

غرق گل های الوند است

 

پای دیوار بین شب بو ها

لاله ی دامن دماوند است

 

شب عید است حاجتش بدهید

پشت در یوسف آرزومند است

 

زود معراج میرود یعنی

ناز این طفل با خداوند است

 

پدرت سیر میشود ؟ هرگز

لب تو کهکشانی از قند است

 

از نگاه علی و زهرا باز

سهم نرگس همیشه لبخند است

 

دل ما بند توست یا عباس

نقش سربند توست یا عباس

 

عرش خود را در این سرا گم کرد

کنج ایوان سامرا گم کرد

 

بسکه چرخید در مدار شما

که زمین خط استوا گم کرد

 

آسمان با درخشش چشمت

ماه را با ستاره ها گم کرد

 

برد خورشید از محضرتان

در نواحی ناکجا گم کرد

 

باز هم در هجوم مشتاقان

نوح آمد ولی ردا گم کرد

 

خوش به چشمی که با تماشایت

بین محراب قبله را گم کرد

 

با غمت خاک سرشته شد بیا

روی پیشانی ام نوشته شد بیا

 

آتش سینه ی نیستانی

که مناجات ماه شعبانی

 

جمکران دلم گرفته ببین

میرود بی تو رو به ویرانی

 

ما قنوتی ترک ترک خورده

تو زلالی شبیه بارانی

 

از شما بر بهشت می ارزد

کاسه آبی و خرده ی نانی

 

باز باران گرفته تا دم صبح

در قنوتت مگر چه میخوانی

 

جمعه ای باز هم گذشت نشد

که رهایم کنی ز حیرانی

 

جمعه هایی که دیر می آیند

جمعه هایی عجیب و طولانی

 

راستی در کجای این خاکی

کربلا یا که در خراسانی

 

بادها می وزند و میگویند

شاید امشب بقیع میمانی

 

گاهی از بوی سیب میفهمم

علقمه رفته ای به مهمانی

 

شاید امشب مدینه ای شاید

یا که شاید دمشق میمانی

 

هرکجایی همیشه قلبت شاد

هرکجایی سرت سلامت باد

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج)

 

اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج) –  علی اشتری

 

ابر کرم که نم‌نم باران درست کرد

از این کویر خشک، گلستان درست کرد

 

دل را تجلّیات خداوندی سحر

خانه‌خراب زلف پریشان درست کرد

 

دستی کریم آمد و با دستگیری‌اش

ما را گدای نیمه‌ی شعبان درست کرد

 

ما را سر قرار خودش بیقرار ساخت

دنبال خویش، بی سر و سامان درست کرد

 

پس نادرست سجده نکردیم، این جناب...

کافر خراب کرد و مسلمان درست کرد

 

با دست‌پخت فاطمه نانی درست کرد

از ما کنار سفره سلیمان درست کرد

 

ما سائل قدیمی زهرا و حیدریم

چشم‌انتظار مهدی آل پیمبریم

 

با جذر و مدّ پلک تو دریا بلند شد

نوح و خلیل و آدم و موسی بلند شد

 

مریم به دور کعبه‌ی نرگس طواف کرد

عیسی به شوق روی مسیحا بلند شد

 

یک دست روی سینه و یک دست روی سر

یوسف به پای یوسف زهرا بلند شد

 

مجنون شدند اهل سماوات تا زمین

تا گرد و خاک محمل لیلا بلند شد

 

ما سربلندهای همین سروری شدیم

وقتی که سایه‌ات به سر ما بلند شد

 

هرجا که نام تو برسد واجب‌القیام

باید به احترام تو از جا بلند شد

 

ما غیر نام محترمت را نمی‌بریم

چشم‌انتظار مهدی آل پیمبریم

 

مائیم و مستمند نگاه شما شدن

قبل از رسیدن رمضان، با خدا شدن

 

از من مرا بگیر و خودت را به من بده

باید به راه عشق تو از خود جدا شدن

 

باید درست توبه کنم، اینچنین بد است

می‌ترسم از عقوبت این بی‌حیا شدن

 

از دست رفت چشم ترت بسکه گریه کرد

با باخبر ز نامه‌ی اعمال ما شدن

 

یا ایّهاالعزیزِ مناجات‌های ما

خوب است با صدای تو از خواب پا شدن

 

گاهی خودم برای خودم نقشه می‌کشم

ای کاش با تو راهی کرب و بلا شدن

 

ما تشنه‌ی زیارت ارباب بی‌سریم

چشم‌انتظار مهدی آل پیمبریم

 

علی اشتری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام زمان(عج)

 

اشعار ولادت حضرت امام زمان(عج) – جواد پرچمی

 

ما را در این شبها تمنا می نویسند

مجذوب وصف و وصل لیلا می نویسند

 

من قطره ای ناچیزم اما مطمئنم

آخر مرا هم پای دریا می نویسند

 

اصلا چه بهتر که مرا هم چند سالی

کلب نگهبان همین جا می نویسند

 

ایل و تبارم را که نوکر می نویسند

ایل و تبارت را که آقا می نویسند

 

امشب برای ما کمی باران بخواهید

هر آنچه می گویی همان را می نویسند

 

این طاق نصرت ها که بالا رفته ما را

پروازهای رو به بالا می نویسند

 

جمعی شما را رب ماها می نویسند

جمعی شما را جای بابا می نویسند

 

چشم من و دست کریمت مهربانا

امشب صدایت می زنم من یا ابانا

 

موجم که دارم میل طوفانی شدن را

حین شعف پاره گریبانی شدن را

 

با سائلت بودن دگر از یاد بردم

من آرزوهای سلیمانی شدن را

 

مثل تمام کوچه ها این قلب ما هم

دارد تمنای چراغانی شدن را

 

اصلا مرا هم پای این ریسه ببندید

دارم سرِ آیینه بندانی شدن را

 

آقا به جان خاک پایت قصد کردم

از نو بنا سازم مسلمانی شدن را

 

از نیمه ی شعبان و مهمانت گرفتیم

اذن دخول ماه مهمانی شدن را

 

حتی به شوق لیله القدرش ندادیم

این حال خوبِ نیمه شعبانی شدن را

 

تو لیله القدری و خورشید زمینی

تو آخرین تیر امیرالمومنینی

 

وقتی تو اینجایی بیا معنا ندارد

آقا کجا هستی کجا معنا ندارد

 

بیماری ما غفلت از یاد نگار است

دور از طبیبان هم دوا معنا ندارد

 

من که گناهم را کمی هم کم نکردم ...

در معصیت این حرفها معنا ندارد

 

تو وعده صدق خدا هستی و اینقدر

آقا بیا ... آقا نیا ... معنا ندارد

 

ای مهربانتر از پدر مادر چه گویم

بی تو رسیدن به خدا معنا ندارد

 

باید که نوکر سوی اربابش بیاید

از ما به تو لفظ بیا معنا ندارد

 

وقتی تو از دست دلم راضی نباشی

یا ربنا یا ربنا معنا ندارد

 

نگذار بین غفلت کبری بمانیم

باید میان غیبت کبری بمانیم

 

باید فراق و سوختن باشد همیشه

در به دری از مرد و زن باشد همیشه

 

پیغمبرانه دلبری کن مثل اینکه

باید اویسی در قرن باشد همیشه ...

 

آواره ی صحرا نماییدم چه باک است

مجنون اگر دور از وطن باشد همیشه

 

ای کاش نامم عبد تو باشد همیشه

ای کاش نامت رب من باشد همیشه

 

بی یوسفش تا کی دمادم چشم یعقوب

دلخوش به بوی پیرهن باشد همیشه

 

من خواستم ذکر نمازم تادم مرگ ...

یا بن الحسن یا بن الحسن باشد همیشه

 

اصلا میان ما دو تا باید همیشه

حرف حسینِ بی کفن باشد همیشه

 

امشب سخن از جمکران جایی ندارد

جز کربلا این دل تمنایی ندارد

 

جواد پرچمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع)

 

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع)

 

کردند در میخانه من را مست باده

دارد چقدر اینجا گدایی استفاده

 

کوثر هوس کرده دل حیدر پسندم

بالا نشینم کرده یک ساغر چه ساده

 

با یا علی و یاعلی معراج رفتم

برده مرا تا عرش این پای پیاده

 

از چشمهای من بهشت افتاده وقتی

طوبای لیلا در مدینه بار داده

 

میگفت در گوشش اذان میگفت اقامه

امشب علی هم داشت حالی فوق العاده

 

کاری ندارد از همه سلمان بسازند

وقتی تصدق میکنند این خانواده

 

حال خوشی در خلوت محراب داریم

امشب حسابی کار با ارباب داریم

 

یار گدای بی سر و سامان حسین است

مجنون لیلاییم لیلامان حسین است

 

آنکس که می میرد برای گریه ماییم

آنکس که عشقش کرده رسوامان حسین است

 

خیر از جوانی دیده ایم الحمدلله

ماها که یک عمر است دنیامان حسین است

 

دیوانه ی روی علی بن الحسینیم

بسکه خیال و خواب و رویامان حسین است

 

ذاتاً علی اکبر کرم دارد نگاهش

بسکه  دوچشمش مثل آقامان حسین است

 

پایین پا سکوی پرواز به بالاست

آنجا که سر جمع دعاهامان حسین است

 

مارا کنار سفره با آقا نشاندند

رزق مناجات سحرها را رساندند

 

ابروی او دائم سر پیکار دارد

یوسف کجااینقدرها بازاردارد

 

از آستینش در می آید صد چو میثم

از بسکه نخل چشمهایش بار دارد

 

کار توسل های ما بالا گرفته

چون جلوه از هرپنج تن بسیار دارد

 

هم شانه ی عباس می آمد  که گفتند

بین مدینه مجتبی هم یار دارد

 

از بس شده دلتنگ آغوش پیمبر

دایم به بوسیدن حسین اصرار دارد

 

وقت سحر بین مصلای قیامت

صوت اذانش بیشتر بازار دارد

 

دیدیم در توحید چشمش ماسوا را

اول خدا دوم خدا سوم خدا را

 

تقسیم کردند از نگاهش نورها را

می، کرده اند از لعل او انگورها را

 

قدری نمک از سفره اش روزی مان شد

بعدا" خریدند از جوانها شور ها را

 

ما را سوار کشتی ارباب کردند

نزدیکتر دیدیم با او دورها را

 

تنزیل اسم اعظم حیدر فقط اوست

عیسا شفا داده است با او کورها را

 

دیدیم چون موسی شب هشت محرم

زیر نقاب چهره ی او طورها را

 

اکبر یکی دوتا سه تا ... پس چند اکبر؟

 فهمیده ایم از کثرتش منظورها را

 

در کربلا محشر به پا کرد و زمین خورد

لشکر برایش کوچه وا کرد و زمین خورد

 

وقتی مسیر روزدن فرقی ندارد

جان تو یا که جان من فرقی ندارد

 

او تشنه ی بابا و بابا تشنه ی او

این چار لب با یک دهن فرقی ندارد

 

آنجا که قصد نیزه ها نسل خلیل است

ابن الحسین ابن الحسن فرقی ندارد

 

این پیکری که جوشنش هم ارباً ارباست

 با یک تن بی پیرهن فرقی ندارد

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 28 اردیبهشت 95

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع)

 

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) – قاسم نعمتی

 

دل حرم می شود سحرگاهی

که شود صحن دیده تر گاهی

 

قطره ی آب در مرور زمان

می کند در حجر اثر گاهی

 

دل من سخت تر ز سنگ که نیست

امتحان کن بر این جگر گاهی

 

ای خریدار بر رضای خدا

جنس پس مانده را بخر گاهی

 

یعنی آن قدر بی بها هستم

نیستم لایقِ نظر گاهی

 

بین سجاده دیده بر راهم

نیمه شب می شود خبر گاهی

 

بنده ای را که دست و پا گیر است

همرهت تا خدا ببر گاهی

 

قتلگاهی به پا کنی با ناز

گر ازین جا کنی گذر گاهی

 

پسری که کریم زاده بود

می کند جلوه ی پدر گاهی

 

تاج اصحاب یا علی اکبر

یابن ارباب یا علی اکبر

 

تو مطهر شدی ز هر چه بدی

تا بگوئی ز نسل لم یلدی

 

صد و ده بار هو کشم ز جگر

که تو با کعبه زاده هم عددی

 

همه ی دلگرمی ام محبت توست

یابن لیلا «علیک معتمدی»

 

گر تو شاگرد مجتبی هستی

دست خالی نمی رود احدی

 

ناز تو فاطمی تر از همه است

راه دل بردن از علی بلدی

 

نوه ی ارشد دو دریایی

موجی از عشق گاه جذر و مدی

 

جای مادر بزرگ تو خالی

زود پر زد به وادی ابدی

 

تو ز هر پنج تن نشان داری

تو حدیث کسای مستندی

 

جز برای دل ابوفاضل

پرده از روی خویش پس نزدی

 

تا خدا پرده از رخ تو کشید

چشم عباس مرتضی را دید

 

تا که بابا تو را صدا می کرد

محشری در حرم به پا می کرد

 

با نگاهی به قد و بالایت

یاد پیغمبرِ خدا می کرد

 

تو که هستی که پیر میخانه

با مناجات تو صفا می کرد

 

ای دل آرام خوش صدای حجاز

مأذنه بر تو اقتدا می کرد

 

آتش روی بام خانه ی تو

کوچه ها را پر از گدا می کرد

 

هر کسی داشت نذر پیغمبر

به در خانه ات ادا می کرد

 

دور از چشم شور مردم شهر

از رخ تو نقاب وا می کرد

 

بوسه ای از لب تو هر دردِ

پدری پیر را دوا می کرد

 

گوشه ای می نشست و با زینب

نظری سوی مجتبی می کرد

 

بعد می گفت این پسر غوغاست

چقدر شکل مادرم زهراست

 

تو ز اجداد خود چه کم داری

نسبی پاک و محترم داری

 

وارث آدم و کلیم و مسیح

بهر احیای مرده دم داری

 

گشته شش گوشه این حرم یعنی

تو جداگانه یک حرم داری

 

تو ز پایین پا ولایت بر

کرسی و نون و والقلم داری

 

ما به نام تو سینه زن شده ایم

حق شاهیِ بر عجم داری

 

تو که باب الحوائجی بی شک

بس که آقایی و کرم داری

 

یک قدم تو عقب تر از عباس

بر سر دوش خود علم داری

 

شانه هایت ز بس مودب بود

دومین تکیه گاه زینب بود

 

خیز و شمشیر مرتضی بردار

بزن ای شیر بر دل کفار

 

زره مصطفی بپوش علی

در رکاب عقاب پا بگذار

 

نعره ای زن منم علی اکبر

نوه ی حق حیدر کرار

 

هم چو شیری بزن به قلب سپاه

تا بریزی به هم یمین و یسار

 

ضجه ی کوفه را در آوردی

ای ابر مرد عرصه ی پیکار

 

هر طرف تاب می دهی تیغت

پشته سازی ز کشته ی بسیار

 

تشنگی را بهانه فرمودی

رو نمودی به جانب دلدار

 

لب نهادی بر آن لبان خشک

گفتی آهسته این سخن با یار

 

کی محاسن سپید در بندم

دست خود از محاسنت بردار

 

تا که دل کنده از تو بابا شد

بال های شهادتت وا شد

 

ناگه از دشت یک صدا آمد

ناله ی ای پدر بیا آمد

 

پدر آمد ولی چه آمدنی

چه کسی گفته روی پا آمد

 

پیرمردی کنار نعش جوان

با سر زانو از قفا آمد

 

روضه ات گشته شرح موت حسین

وسط هلهله نوا آمد

 

آن چنان نعره زد علی ولدی

ناله اش بین که تا کجا آمد

 

دست خود را گرفته روی سر

زینب از سوی خیمه ها آمد

 

شد حسین زنده با دم زینب

پای معجر میان تا آمد

 

با تن ریخته به هم چه کند

نوبت یاری عبا آمد

 

شب جمعه است بس کن ای شاعر

چون که مادر به کربلا آمد

 

هر شب جمعه کربلا غوغاست

فاطمه روضه خوان کرب و بلاست

 

قاسم نعمتی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع)

 

اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) –  محسن حنیفی

 

غزل فریضه ی عشق است و از نوافل نیست

بهشت با غزل مدح تو معادل نیست

 

به موی تو شب و با روی تو سحر کردم

کسی که دل به تو نسپرده است بیدل نیست

 

تو نور نافله های شب حسینی ، پس

بدون نور تو اصلا بهشت کامل نیست

 

تمام خلق برایت اگر عقیقه شوند

به تار موی تو سوگند باز قابل نیست

 

به اعتقاد من از روح پاک محروم است

به شأن عصمت تو هر کسی که قائل نیست

 

رسیدی و به نگاهی دل از همه بردی

تو ارث عصمت خود را ز فاطمه بردی

 

دو چشم مست تو دُکّان کیمیاگری است

به غمزه های نگاه تو ماه مشتری است

 

فرشته های موکّل تو را طواف کنند

که دستمزد طوافت حسین باوری است

 

زهیرها همه پایین پای تو جمعند

که کار خاک قدومت زهیر پروری است

 

برای ساحت ابروی تو سر آوردم

سرم فدا نشود حاصل سبک سری است

 

شده است نام تو ذکر همه رجز خوانها

طنین نام علی مایه ی دلاوری است

 

رجز بخوان که شود حشر و خلق برخیزند

یلان ز چرخش تیغ تو زهره می ریزند

 

سبو و ساغر و مستی و جام و مینا ... تو

پیمبر و حسنین و علی و زهرا ... تو

 

غلام ترکی و جُوْن تو آسمان و زمین

تمام عالمیان بنده اند و آقا ... تو

 

به خاک پای تو افتاده ، بید مجنونم

و سرو خوش قد و بالای قوم لیلا تو

 

تو مجتبای حسینی و راه بندانِ

همیشگی سر کوچه و گذر با .. تو

 

تو صفحه صفحه ی نهج الفصاحه ای ، پس حال

بگو بهانه ی خلقت نبی شود یا تو

 

تو مس ذات خدایی تو مست توحیدی

میان کرببلا چون علی درخشیدی

 

به پهنه ی گیتی پهن ؛ خوان تو باشد

زمین زمین تو و آسمان تو باشد

 

حسین را تو حدیث الست می خوانی

حدیث ها چه خوش است از زبان تو باشد

 

عقیده دارم از اول ، صدای مرد ظهور

به لحن و لهجه و صوت اذان تو باشد

 

به زیر قبه ، سحر ، غالبا دل مردم

کنار شش گوشه میهمان تو باشد

 

عقیق را لب تشنه به کام خود مگذار

عقیق تشنه ی آب دهان تو باشد

 

تمام کرببلا از تن تو سهمی برد

تمام کرببلا پس از آن تو باشد

 

عبای خود به زمین پهن کرده بابایت

که ذره ذره خودش روضه خوان تو باشد

 

کنار پیکر تو تا نداده بابا جان

بلند شو پدرت را به خیمه برگردان

 

محسن حنیفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

اشعار ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) – حسن لطفی

 

ما که هستیم؟ انتخاب حسین

از دعاهایِ مستجابِ حسین

گَردِ راهی در آفتابِ حسین

پرِ کاهی در التهابِ حسین 

گِلی از خاکِ بوترابِ حسین

 

ما که هستیم؟ یک صواب حسین

 

دورِ مَجنون گذشت،نوبتِ ماست

قرنها می‌شود که صحبتِ ماست

چهارده قرن حرف حیرتِ ماست

قصه یِ قِدمَتِ رفاقتِ ماست 

عشق فرمود آنکه قیمتِ ماست

 

نیست غیر از دلی خرابِ حسین

 

در میانِ دلم حرارتِ کیست؟

شده ام عاشق، این عنایت کیست ؟

سوختم آتشِ محبت کیست ؟

بویِ سیب است بویِ تربتِ کیست ؟

محشرِ کیست این،قیامتِ کیست

 

کیست ارباب جُز جنابِ حسین

 

ای تمامییتت تمامِ علی

پدر سه علی امام علی

نور ای نورِ مُستدامِ علی

می تپد سینه ات به نام علی

چیست روی لبت سلام علی

 

جز علی نیست در کتابِ حسین

 

رنگ سبزِ سیادت زهرا

عطر و بوی قداست زهرا

نورِ صبح عبادت زهرا

آفتابِ سعادت زهرا

جان حسین است عادت زهرا

 

خود زهراست بازتابِ حسین

 

کیست زینب جز انعکاسِ علی

کیست زینب همه حواسِ علی

کیست خانوم؟ انبعاث علی

باغبانِ حسین یاسِ علی

کیست زینب علی شناسِ علی

 

حضرت فاطمه به قابِ حسین

 

جلوه ی اعتبارت عباس است

جذبه ذوالفقارت عباس است

سایه ی اقتدارت عباس است

در شب بعد کارَت عباس است

همه ی کارو بارت عباس است

 

مستم از ساقیِ شرابِ حسین

 

سر سال است و این شبِ جمعه

آمدم با یقین ،شبِ جمعه

تا شَوَم خوشه چین شبِ جمعه

حاجتم را همین شبِ جمعه

داد ام البنین شبِ جمعه

 

مادری از بَنی کِلابِ حسین

 

ذکر ما کربلا امام رضاست

لطف آقایِ ما امام رضاست

اثرِ ذکر یا امام رضاست

دستِ ما نیست با امام رضاست

کَس و کارِ گدا امام رضاست

 

گفته ام بارها رضا به حسین

 

از دعایِ نماز مادرها

حَرَمَت پُر شد از کبوترها

خوشبحال من و پیمبر ها

سجده داریم رویِ مرمرها 

ما که بُردیم صد برابرها

 

تاکه رفتیم در حسابِ حسین

 

از تو داریم سَروَری ها را

آبروها و نوکری ها را

بین روضه برادری ها را

بشمارید آخری ها را

نتکانید پادری ها را

 

کُلُّ خیر است تا به باب حسین

 

جلوه ات تا نصیبِ غیر تو شد

سائلی آمد و زُهیر تو شد

جُون شد عابِسَ و،بُرِیر تو شد

وَهَبَت شد،حبیبِ دِیرِ تو شد

حُر شد و عاقبت بخیر تو شد

 

همه سر داده در رکاب حسین

 

می کُشیَم سزایِ دل این است

پشتِ در دستهایِ مسکین است

حاجتم گیرِ یک ، دو آمین است

پایِ شش گوشه گریه تسکین است

وایِ من نامِ تو چه شیرین است

 

می چکد از لبم گلابِ حسین

 

آه از شام هول آور قبر

ما و تنهایی مقدر قبر

در شب تنگی و مکدرِ قبر

بینِ تاریکی مکررِ قبر

در سوال نکیر و منکر قبر

 

ما چه داریم جز جواب حسین

 

منم و این سلام و این تسلیم

تو و زلفی گشوده دست نسیم

منم و باز هم هوای قدیم

گوشه ای در حرم کنارِ کریم

کاش می شد شبیه ابراهیم

 

می شدم در شبی مُجابِ حسین

 

پایِ ایوانِ تو خلیل اُفتاد

پشت سر باز جبرئیل اُفتاد

پدری پیر آمد و عَلیل اُفتاد

مادری خسته با دخیل اُفتاد

در شفایش چه قال و قیل اُفتاد

 

چایِ روضه است یا شرابِ حسین

 

تشنه بودی بگو که آبت داد؟

آب گفتی کسی جوابت داد؟

آب بر کودکِ ربابت داد؟

کمکی وقتِ اضطرابت داد؟

یا که با چکمه ای عذابت داد

 

گریه ام هست از آب آبِ حسین

 

حسن لطفی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت سید الشهدا(ع)

 

اشعار ولادت حضرت سید الشهدا(ع) – حسن لطفی

 

ای قبله ی عوالم بالا حسین جان

ای شعله شعله آتش دلها حسین جان

حا سین و یا و نون خدا یا حسین جان

ماییم و هر نفس نفس ما حسین جان

 

یک واژه است لذت دنیا حسین

 

هرچه به دل به سینه به سر داشتی علیست

ذکری که در تمام سحر داشتی علیست

نامی که در گشودن در داشتی علیست

جانت علیست هرچه پسر داشتی علیست

 

ای سر به پات رفته به مولا حسین جان

 

چشم تو گشت و از همه ما را خطاب کرد

لطفش بلند که کار صواب کرد

هرکس که بندگی تو را انتخاب کرد

او را نگاه مادرت عالی جناب کرد

 

گفتیم بعد حضرت زهرا حسین جان

 

آشفته زلفم و تبِ طوفانم آرزوست

کنعانم آرزوست سلیمانم آرزوست

یک بار از لب تو حسن جانم آرزوست

با خون رقم زنم که دو سلطانم آرزوست

 

امشب بیا بزن رگ ما را حسین جان

 

مست است آنکه بر درِ میخانه ایستاد

مرد است آنکه تا تَهِ پیمانه ایستاد

سر نیست آن سری که روی شانه ایستاد

در پای عشق تو که مردانه ایستاد؟

 

آن کیست غیر زینب کبری حسین جان

 

تو میرسی و با تو خبر ها یکی یکی

لبخند میزنی به پسرها یکی یکی

افتاده اند پیش تو سرها یکی یکی

با ماه هاشمیت قمرها یکی یکی

 

عباسَ نوکرم شبِ فردا حسین جان

 

شعرم رسیده است به ابیات آذری

هَر کیم اِلَر مَحضَرِ آقامَ نوکری

زهرا اِلَر خادِمَ عباسَ مادری

زینب ئاری نَقَدَ اَبَلفَضل یاوری

 

نقش اولدی روی بیرق سقا حسین جان

 

ما پیر میشویم شبیهِ حبیبِ تو

شبهای جمعه ایم پُر از بوی سیب تو

امشب سلامِ ما به لبِ بی نسیبِ تو

ما را که کُشته است صدای غریب تو

 

جان خواستی به چشم بفرما حسین جان

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) –  علی اکبر لطیفیان

 

سجاده ها ز جلوه روحانى توأند

زندانى خدا همه زندانى توأند

 

با دستهاى بسته مناجات دیدنی ست

یک گوشه اى نشسته مناجات دیدنى ست

 

در زیر تازیانه خدا را صدا بزن

آه اى غریب قید ملاقات را بزن

 

جایت کم است بال و پرت را تکان مده

دیوار محکم است سرت را تکان مده

 

تا ساقه ات خمید خمیده شدى تو هم

زنجیر را کشید کشیده شدى تو هم

 

خورشیدى و به جانب گودال میروى

ساقت تکان که میخورد از حال میروى

 

بالت به میله هاى قفس گیر میکند

با این گلوى بسته نفس گیر میکند

 

این چهار تا غلام غریبت کشیده اند

انگار تخته ها به صلیبت کشیده اند

 

یک گوشه دختران خودت را صدا زدى

با دست و پاى بسته شده دست و پا زدى

 

پا جاى دستهاى توسل گذاشتند

جسم تو را سه روز روى پل گذاشتند

 

 رد میشدند مردم بى عار بارها

رد میشدند از بغل تو سوارها

 

اما کسى به رخت و لباس تو پا نزد

اما کسى دهان تو را با عصا نزد

 

علی اکبر لطیفیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س)

 

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س) – پوریا باقری

 

بازهم روضه ی زینب همه جا ریخت بهم

حال و روز همه ی اهل سما ریخت بهم

 

بازهم پیرهنی را به سر و روش کشید

آسمان تیره شد و حال هوا ریخت بهم

 

زیر خورشید نشسته به خودش میگوید

به چه جرمی همه ی عزت ما ریخت بهم؟

 

اشک هایش چقدر حالت مادر دارد…

آه … از بی کسی اش کرب و بلا ریخت بهم

 

لحظه ی آخر عمرش دل او بی تاب است

کهنه پیراهنی از آل عبا ریخت بهم

 

میرود تا به برادر برسد اما حیف…

گریه هایش همه ی مرثیه را ریخت بهم

 

یاد آن لحظه ی بی طاقتی گودال است

نیزه آمد که تن خون خدا ریخت بهم

 

پوریا باقری

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع) – احمد علوی

 

با خیالت غزلی در شُرف آغاز است

 در هوای تو دلی منتظر پرواز است

 

 طرح انگور ضریح تو یادم آورد

 که در میکده ات رو به خلایق باز است

 

 ما همه مست غدیر خم چشمت هستیم

 مستی از دست تو یک مستی بی اندازه ست

 

 باز هم نام تو را بر لبش آورده مسیح

 به امید دم تو در صدد اعجاز است

 

 هر طرف می نگرم روی تو را می بینم

 دائم از مأذنه نام تو طنین انداز است

**

 دل که با حال و هوای تو هوایی باشد

 مقصد راه قرار است رهایی باشد

 

 دوستت دارم و سلمان به همه ثابت کرد

 عاشقت فرق ندارد که کجایی باشد

 

 از تمنای وصال تو فقط باید گفت

 راوی شعر اگر شیخ بهایی باشد

 

 من به نادانی خود معترفم میدانم

 محفل انس تو باید علمایی باشد

 

 از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام

 تا کجا بین من و دوست جدایی باشد

 

 من فقط چشم به راهم که ببینم روزی

 گنبد همسرتان نیز طلایی باشد

**

 ای به الطاف تو اصحاب کرم وابسته

 شده یک عمر به مدح تو قلم وابسته

 

 وسط این همه وابستگی بی حاصل

 شکر بسیار که هستم به حرم وابسته

 

 هر غریبی که به ایوان نجف می آید

 می¬شود با زدن چند قدم وابسته

 

 جنس بازار تو عشق است و امید است و رضاست

 شده¬ام سخت به این پند قلم وابسته

 

 در دم و بازدم من جریان داری تو

 به نفس¬های تو هستم همه دم وابسته

 

 عاشقان تو به فقری ابدی خو کردند

 تا نباشند به دینار و درم وابسته

 

 ما از آن پاک دلانیم که آرامش ما

 هست چون موج خروشان به عدم وابسته

 

 ریشه در خاک عدم داشت که با حضرت نور

 بینهایت شده بودید به هم وابسته

**

 به تو مستان لقب ساقی کوثر دادند

 بیخود از خود شده و نادعلی سر دادند

 

 از شراب تو به جبریل تعارف کردند

 شوق پرواز تو را هم به کبوتر دادند

 

 جامی از عشق تو را حضرت سلمان نوشید

 جرعه¬ای نیز به مقداد و ابوذر دادند

 

 گاهی اوقات به این فکر می افتم که چرا

 به یکی کم به یکی چند برابر دادند

 

 کاش می شد که میان همه تقسیم کنند

 ساغر معرفتی را که به قنبر دادند

 

 معجزاتی که خدا داد به پیغمبرها

 همه را جمع نمودند و به حیدر دادند

**

 مستم از جام شرابی که پر از آگاهی ست

 شعر من از سر سرمستی و خاطر خواهی ست

 

 مستم آنقدر که دیوانه خطابم کردند

 مستم آنقدر که گفتند علی اللهی ست

 

 شرح این قصه بلند است بلند است بلند

 در شگفتم که چرا عمر به این کوتاهی ست

 

 تا در آغوش غزل¬های صغیر افتادم

 روحم آشفته تر از وحدت کرمانشاهی ست

 

 چاه ها بی خبرند از غم بی پایانت

 راز اندوه تو در بغض کبوتر چاهی ست

 

 جاده ای که به تو ای شاه نجف ختم نشد

 آخرش دربدری، بی خبری، گمراهی ست

**

 آبرومند تر از نام علی نامی نیست

 چه کسی گفته که در نام تو ایهامی نیست

 

 نام تو نام خدا، نام خود قرآن است

 تو نباشی به خدا دینی و اسلامی نیست

 

 قاضیان از تو بریدند که در این دوران

 پرچم عدل برافراشته بر بامی نیست

 

 روز و شب نامه نوشتیم برای تو ولی

 دیرگاهیست که از سمت تو پیغامی نیست

 

 ابر و چاه و مه و خورشید و فلک می دانند

 که شب چشم تو اصلاً شب آرامی نیست

 

 دوش دیدم که ملک بر در میخانه نوشت

 که شرابس به جز از عشق تو در جامی نیست

 

 خواجه لطف غزلش را به تو مدیون بوده ست

 او خبر داشته بی لطف تو الهامی نیست

**

 مولوی مست شد و از نفست وام گرفت

 شهریار آمد و از دست خودت جام گرفت

 

 عشقت آتش شد و در خرمن عمان افتاد

 هر که مجنون تو شد بی سر و سامان افتاد

 

 نیّر از نور وجود تو منور گردید

 محتشم سوخت و آتش به نیستان افتاد

 

 غربت و داغ تو را با دل و جانش حس کرد

 چشم هر کس که به سالار شهیدان افتاد

 

 بوستان شیفته ی آل محمد گردید

 سعدی عاشق شد و راهش به گلستان افتاد

 

 چارده بند به پروانه عنایت شد و بعد

 کشتی شعر در امواج خروشان افتاد

 

 یازده میکده در خوشه ی انگورت بود

 که یکی نیز به دامان خراسان افتاد

 

 چشم های تو به دنبال دو شاعر می گشت

 قرعه ی فال به نام من و باران افتاد

**

 سرخوشانی که در این میکده پیری دارند

 مثل تو از غم دنیا دل سیری دارند

 

 باید از میثم تمار و ابوذر پرسید

 چه امیری چه امیری چه امیری دارند

 

 دار برپاست و ریگ ربذه سوزان است

 عاشقان تو عجب راه خطیری دارند

 

 اهل بیت تو سر سفره ی افطاریشان

 چه یتیمی چه فقیری چه اسیری دارند

 

 دید محراب که در لحظه ی شق القمرت

 ابروانت چه مراعات نظیری دارد

 

 شعر ما تشنه ی نقد است تو نقادی کن

 شاعران روحیه ی نقدپذیری دارند

**

 باز در حلقه ی ذکر تو نشستیم علی

 ما مسلمان شده ی روی تو هستیم علی

 

 تا تو بر حقی و حق دور سرت می گردد

 ما بر آنیم که جز حق نپرستیم علی

 

 توبه کردیم نگوئیم خدایی اما

 باز هم در حرمت توبه شکستیم علی

 

 دست از هر چه به جز توست در عالم شستیم

 به تو پیوسته و از خلق گسستیم علی

 

 شیر در کاسه ما نیست ولی اشک که هست

 ما یتیمان همگی کاسه به دستیم علی

**

 دل نشین است در این جاده مسافر بودن

 شعر چشمان تو را خواندن و شاعر بودن

 

 به حریم حرم عشق پناه آوردن

 در نجف ماندن و یک عمر مجاور بودن

 

 یا علی گفتن و از هر دو جهان دل کندن

 بر سر سفره ی احسان تو حاضر بودن

 

 دل سپردن به فرامین تو و فرزندت

 از مریدان حبیب بن مظاهر بودن

 

 از شراب نفس پنج تن و پنج امام

 مست گردیدن و هم باده ی جابر بودن

 

 شاهد از عرش حدیث ثقلین آوردن

 آیه ی روشنی از سوره ی فاطر بودن

**

 مطلع شعر تو ای عشق « هو الباران» است

 قسمت چشم تو از روز ازل باران است

 

 اشک آهسته و پیوسته ی تو تا جاریست

 روزی روز و شب اهل محل باران است

 

 به امیدی که در افلاک قدم بگذاری

 آسمان غرق ستاره ست زحل باران است

 

 سوره ی روم به سمت تو اشارت دارد

 سوره ی نحل به یُمن تو عسل باران است

 

 بت شکستن فقط از دست تو بر می آید

 کفر می بارد و این شهر هبل باران است

 

 خیبر و خندق از این قاعده مستثنی نیست

 عبدود ریخته در لشگر و یل باران است

 

 بس که در خلوت یاد تو به وجد آمده ام

 دفتر شعر من امروز غزل باران است

 

 احمد علوی

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع) – امیر عظیمی

 

می نویسم سر خط، مرد خطر یعنی تو

تیغ بالای سر فتنه و شر یعنی تو

سوره ی فتح و سلیمانِ ظفر یعنی تو

ها علیٌ بشرٌ کیف بشر یعنی تو

 

دوستداران تو با عرش برابر هستند

سینه چاکان تو با کعبه برادر هستند

 

شعر در وصف تو ای شاه سرودم، امروز

واژه در مدح تو از عرش ربودم امروز

می شوی ذکر مناجات و درودم امروز

من به کعبه به خدا سجده نمودم امروز

 

قبله در ماه رجب سمت تو آقا آمد

کعبه ای بود در این کعبه به دنیا آمد

 

صدف کعبه در این لحظه پر از دُر شده بود

خانه از عرش نشینان خدا پر شده بود

فاطمه بنت اسد غرق تحیر شده بود

درک میلاد تو بیرون ز تصور شده بود

 

دو سه روزی که شده کعبه ز عطرت لبریز

معتکف بود حرم با تو شد ایام البیض

 

برکت رفته از آن خوان که در آن نیست نمک

فکر کردم که در این واژه چه چیزیست "نمک"

صد و ده بار علی و صدو ده چیست، نمک

نان این سفره حسینش شده، کافیست نمک

 

نمکین عشق علی شد ابدی و ازلی

برکت سفره ی شیعه است حسین بن علی

 

کیست این، معرکه دار همه ی جولان ها؟

کیست این، پیر و امیر همه ی ایمان ها؟

کیست این، خطبه ی کولاک همه توفان ها؟

کیست این اُسّ و اساس همه ی بنیان ها؟

 

مست شو با لب خورشید، لب ماه بگو

أشهد انّ علیّاً ولی الله بگو

 

ناگهان پرده برانداخته حق می بینی

مست از خانه برون تاخته حق، می بینی

نرد عشقی به خودش باخته حق، می بینی

چهره را مثل علی ساخته حق، می بینی

 

چه شرابی است که کعبه شده میخانه ی او

این علی کیست که زهرا شده پروانه ی او

 

ساقیا، ای که شراب تو چشیدن دارد

ناز از نرگس مست تو کشیدن دارد

پابرهنه به طواف تو دویدن دارد

وقت جان کندن مان روی تو دیدن دارد

 

جان ناقابل من پیش تو مثل برگ است

مستی دیدنت آقا سکرات مرگ است

 

یا علی ای که خودت هم هدفی، هم راهی

بنده ی حقی و در بندگی خود شاهی

کهکشان هستی و خورشید ترینی، ماهی

آیه ی «أنفسنا»، نفس رسول اللهی

 

این تو بودی که به بت های تهی «لا» گفتی

نیمه شب، وقت خطر، جای پیمبر خفتی

 

ای پیمبر تو بگو مرد خطر کیست، علی

وسط معرکه ها شیرجگر کیست، علی

قاتل عبدود و دافع شر کیست، علی

یار غارند همه، سینه سپر کیست، علی

 

باید ای شیعه به خصمش برسانی لعنت

بر فلانی و فلانی و فلانی لعنت

 

صاحب تیغ دو لب، لب به سخن باز کن و

خطبه بی نقطه بخوان، با سخن اعجاز کن و

زمزم کعبه، شبی زمزمه ای ساز کن و

تا ثریای خودت فاطمه پرواز کن و

 

بگو ای شعر تو یک مصرع دیگر داری

آینه دار تو زهراست، برابر داری

 

کعبه معنا شده ای تو، لک لبیک علی

قبله ی ما شده ای تو، لک لبیک علی

شاه و مولا شده ای تو لک لبیک علی

ذکر زهرا شده ای تو لک لبیک علی

 

می نویسم سر خط، مرد خطر یعنی تو

ها علیٌ بشرٌ کیف بشر یعنی تو

 

امیر عظیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع) –  پوریا باقری

 

کعبه وا شد ، همه جا بوی خدا پیچیده

آیه ی سوره ی ایمان همه جا پیچیده

 

بندِ قنداقه نبندید به دستانِ خدا

کور باشند همه شرک پرستانِ خدا

 

دست های نبیُ اللّه به زیرِ سَرِ او

کلِّ عالم بخدا تکه ای از شهپرِ او

 

گفت با حضرتِ خاتم : بگو ای ملجا نور

دَم ز “تورات” زَنَم ، یا که ز “انجیل” و “زبور”؟

 

از چه گویم که بیارند به علمم ایمان؟

معجزه ساز شوم یا که بخوانم قرآن؟

 

گفت: “قَدْ اَفلَحَ” ، پیغمبرِ خاتم خندید

همه جا آیه ی قرآنِ خدا می تابید…

 

کودکی ات همه را مات نموده است علی

قبِل تو هیچ کس از خلق نبوده است علی

 

پدرِ خاک شدی و ، گِلِ ما از خاکت

شیعه را خلق نمودند ز خاکِ پاکت

 

دستِ تو دست خدا ، چشمِ تو ”عین اللّه” است

سینه ات مملوِ از آتشِ سِرُّ اللّه است

 

سندِ نطفه ی پاک است ، ولای تو علی

پدر و مادرمان باد فدای تو علی…

 

خیبر از ضربتِ شصتت ، چه مکافاتی دید

خاک ، از گردشِ تیغِ تو مباهاتی دید…

 

قدرتِ ضربه ی شمشیرِ تو بی همتا بود

وسطِ معرکه ، جنگیدنِ تو غوغا بود

 

تو خدا ، نه ، ولی اوصافِ خدایی داری

چقَدَر شیعه ی خوش قلب و ولایی داری

 

ما ز ایران و همه پیروِ سلمانِ توأیم

همگی جان به کف و گوش به فرمانِ توأیم

 

شُکر دارد بخدا ، شیعه ی حیدر بودن

شُکر دارد پسَرِ حضرتِ مادر بودن

 

با حسین و حسنت نیز برادر بودن

کاش قسمت بشود یاورِ خواهر بودن

 

خوش به حالِ شهدای حَرَمت یا زینب

میشود روزِ جزا ، محکمه اش با زینب

 

راستی روزِ پدر ، جای شهیدان خالی

جای آن همسفران ، رویْ سپیدان خالی

 

بچه هاشان همگی چشم به راهند هنوز

همسرانِ شهدا ، گرمِ نگاهند هنوز…

 

قطعه ای عکسِ پدر ، قاب شده بر دیوار

جایشان سبزتر و سبزتر است از هربار

 

یا علی مدحِ تو را ختم نمودم با عشق

با سرودن ز حوالیِ غریبانِ دمشق

 

پدرِ واقعیِ شیعه تویی مولا جان…

سایه ات کم نشود ، از سَرِ ما “بابا جان”

 

پوریا باقری

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام علی(ع)

 

شب عید است به مولا جگرم حال آمد

برده ام نام علی را جگرم حال آمد

 

رو به ایوان نجف ناد علی می خوانم

صد و ده بار به بالا جگرم حال آمد

 

ضربه کاری او ریشه ی مرحب را کند

تا نشستم به تماشا جگرم حال آمد

 

خاطراتت احد و بدر به زهرا که رسید

با “علی” گفتن زهرا جگرم حال آمد

 

منکر تو هوس آمدن جنت کرد

تا که گفتی برو بابا جگرم حال آمد

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید 

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت علی اصغر(ع)

 

اشعار ولادت حضرت علی اصغر(ع) – حسن لطفی

 

دوباره عشق دوباره حکایتی دیگر

دوباره شور دوباره قیامتی دیگر

 

دوباره نغمه یِ داود می رسد امشب

دوباره زَمزَمه یِ رود می رسد امشب

 

دوباره از جگرِ کوه چشمه می جوشد

زِ کوچه هایِ مدینه کِرِشمه می جوشد

 

عصا به سینه ی دریا کشیده راهی را

زِ شوق حضرت موسیٰ دویده راهی را

 

مسیح آمده تا خانه ی مسیحایَش

کلیم سُجده کند بر قدومِ لیلایَش

 

خریده نوح به جانش هزار طوفان را

مگر نگاه کُنَد پیرِ مِی فروشان را

 

دوباره نوبتِ جام و سبو و ساغر شد

برای آمدنش انتظارها سر شد

 

شب است و خانه ی زهرا عجب تماشایی است

زمان دلبریِ دلبری مسیحایی است

 

از آسمان به زمین آفتاب آمده است

علیِ سوم ِعالی جناب آمده است

 

اگر چه طفل ولی نه،پیرِ هر مست است

قسم به حضرت مولا امیرِ هر مست است

 

رسیده آینه دارِ امام عاشورا

رسیده حُسنِ خِتامِ قیامِ عاشورا

 

اگرچه غُنچه ی پیچیده در قُمات است این

به لعلِ کوچکِ خود چشمه یِ حیات است این

 

دو طاق حُسن دو اَبرو دو تیغ آورده

برای بوسه یِ بابا عقیق آورده

 

برایِ حضرتِ ارباب دلبری دیگر

برای قافله سالار حیدری دیگر

 

فقط نه در دِلِ گهواره کودکِ باباست

قسم به او که علمدارِ کوچکِ باباست

 

گشود گیسوی او را جهان پُر از دِل کرد

کتابِ کربُبلا را حسین کامل کرد

 

به رویِ دوشِ عمو همچو آبشار علیست

رسیده است بگوید که ذوالفقارِ علیست

 

تبسمی زد و تا کبریا به وَجد آمد

از آن دو چشمِ خدایی خدا به وَجد آمد

 

عجب شبی است که روی علیست مهتابَش

رُباب گرمِ نگاهش رقیه بی تابش

 

هزار مرتبه عباس عزیز جان می گفت

شبی که اکبرِ لیلا به او اذان می گفت

 

فرشته بال به طاقِ دو اَبرویَش می زد

گلابِ یاسِ بهشتی به گیسویَش می زد

 

به پیشِ دیده یِ زینب حسین زینب وار

گرفت بوسه زِ لبهایِ او هزاران بار

 

نگاه کرد به چشمش دلش هوایی شد

هوای خانه ی ارباب کربلایی شد

 

دلش حسینیه بود و سَیَنجَلی می گفت

نوایِ حَیَ عَلَی العِشق را علی می گفت

 

بهانه کرد دلش داغ آبها را باز

به چشمهای علی دید کربلا را باز

 

اگر چه تشنه ولیکن زبان ندارد حیف

به رویِ دست عزیزش توان ندارد حیف

 

کنارِ خیمه رباب است و چشم در راه است

تمام هستی مادر شبیه یک آه است

 

به روی دست پدر بود و بال و پر می زد

لبان تاوَلی اش شعله بر جگر می زد

 

به زخمهای لبش خون تازه جاری بود

اگر غلط نکنم وقتِ نِی سواری بود

 

حسین دستِ غریبی به رویِ زانو زد

برای جُرعه یِ آبی به حرمله رو زد

 

صدایِ خنده و شور و سُرور و هِلهِله بود

بلند تر زِ همه خنده های حرمله بود

 

مسیرِ تیرِ سه شعبه به حَنجرش اُفتاد

به روی دست پدر وایِ من سَرَش اُفتاد

 

بخون کشید رُخَش را تمام گیسو را

که دوخت تیرِ سه شعبه گلو و بازو را

 

حسن لطفی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام جواد(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام جواد(ع)

 

شاد شادیم مثل آقامان

فارغ از هرچه شب که دلگیر است

ماه تابان اهل بیت آمد

نور از آسمان سرازیر است

**

بوی موی جواد می آید

جشن و خوشحالی است در مشهد

دل سلطان مملکت شاد است

جای ما خالی است در مشهد

**

کوری چشم فتنه ها آمد

پسری از سلاله کوثر

طعنه بسیار پیش از این زده اند

انّکَ شانِئَک هو الابتر

**

خارها دور باد از پایت

ای ز گل بهترِ امام رضا

کاش داغ تو را نبیند او

ای علی اکبر امام رضا

**

شرط عشق است در محبت تو

شرط عشقی و بهترین حصنی

ما فقیر ولایتت هستیم

یا جواد الائمه ادرکنی

**

مشت هایی که بر زمین زده ای

شد گواه شجاعتت آقا

بغض داری برای غصب فدک

ای به قربان غیرتت آقا

**

یا جواد الائمه مرحمتی

تا نگیری ز نوکران نظرت

کیست سلطان من ؟ امام رضا

کیستم جز موالی پدرت

**

هر زمانی که میروم مشهد

از جوانش همیشه میخوانم

تا که آقا نظر بیاندازد

پشت باب الجواد میمانم

**

قرص ماهت رسید یا سلطان

قرص نانی به این گدا بدهید

عیدی ما به جای خود اما

صدقه رزق کربلا بدهید

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام علی النقی(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام علی النقی(ع)

 

بر سرم سایه ی ایوان طلایی دارم

گوشه ی صحن عجب حال و هوایی دارم

از سر سفره ی او نان و نوایی دارم

سامرایی ام عادت به گدایی دارم

 

سامرا کرب و بلایی به نظر می آید

این دو شش گوشه به دنیا چقدر می آید

 

ردّ پایش همه جا قبله نما میسازد

یک خط از جامعه اش جامعه را میسازد

خادم خانه اش از خاک طلا میسازد

کرمش نیز به شدت به گدا میسازد

 

بی سبب نیست اگر عادتش احسان شده است

نوه ی ارشد آقای خراسان شده است

 

ذوالفقار تو به هر معرکه گفتار تو است

مثل آن حرز جوادی که نگهدار تو است

چه کسی با چه امیدی پِی آزار تو است

نفس فاطمه و دست علی  یار تو است

 

گوشه ی چشم تو کافی است اشارت بکند

دشمنت که عددی نیست جسارت بکند

 

شیعیان تا به ابد بر سر پیمان هستند

تو اگر امر کنی گوش به فرمان هستند

صف به صف لشگرت از مردم ایران هستند

که به فرماندهی شاه خراسان هستند

 

سخت سیلی زده بر بی ادبی ، با ادبش

هرکه لبیک علی النقی آید به لبش

 

ناله ها از دل بیچاره کنم کافی نیست

خویش را از غمت آواره کنم کافی نیست

گریه بر داغ تو همواره کنم کافی نیست

پیرهن در غم تو پاره کنم کافی نیست

 

سال ها هم نفس حجره ی صبرت شده ای

کنج زندانی و همسایه ی قبرت شده ای

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام محمد باقر(ع)

 

هرجا که باشد منبری ، پا منبری هست

همراه هر عرض ارادت ، محضری هست

 

ما که به غیر از معجزه از تو ندیدیم

وقتی امامت میکنی پیغمبری هست

 

حیف از قدم های تو که بر خاک باشد

نا قابل است آقای من اینجا سری هست

 

باور کن از سائل شدن آقا شدم من

از بس که در دست تو ذره پروری هست

 

من تا گرفتار توأم  منصور هستم

شکر خدا بر شانه ام بال و پری هست

 

لطفی کنید و خواهشا در را نبندید

تا سائلی بیچاره در پشت دری هست

 

باید که در قلب کریمان جا بگیریم

پیش محمدها دم زهرا بگیریم

 

ای پنجمین آقا ، نماد چارده نور

هفتم کریمی در بلاد چارده نور

 

از هر طرف رفتم نژادت فاطمی بود

حیدر ترین زهرا نژاد چارده نور

 

در یک کم از لطف شما هم میتوان دید

تصویری از لطف زیاد چارده نور

 

سجاده هم بر منبر  تو فخر میکرد

ای زینت زین العباد چارده نور

 

وقتی شما هم دست تان محتاج زهراست

او میشود باب المراد چارده نور

 

نام محمد نام کل اهل بیت است

هستیم با یاد تو یاد چارده نور

 

مدیون قال الباقریم الحمدلله

از مادرت مچکریم الحمدلله

 

تورات اگر تورات شد نام تو را داشت

از بس که باقر بودنت نور خدا داشت

 

هرکه به پابوس تو رفت علامه برگشت

نعلین تو زیر خودش عالم سرا داشت

 

خورشید هم هر روز هنگام طلوعش

به وقت مسجد رفتن از تو اقتدا داشت

 

اولادها آیینه دار مادران اند

این شهر با تو حضرت خیر النسا داشت

 

در چار گوشش آنقدر توحید میریخت

میشد اگر که خانه ی تو قبله ؛ جا داشت

 

دست تو از اول به ما خیرش رسیده

دست تو از اول گدا پشت گدا داشت

 

در نا امیدی ها به تو امیدواریم

ما تا قیامت هم گرفتار نگاریم

 

الله اکبر از کراماتی که داری

از سجده و سوز مناجاتی که داری

 

هر شیعه تا محشر بدهکار شما شد

آقای من با این روایاتی که داری

 

کیسه به دوش نیمه شب های مدینه

دارد هوای کوفه سوغاتی که داری

 

لطف تو بر هر سائلی عشق علی بود

شهره است بین شهر خیراتی که داری

 

از جای مُهرت میشود فهمید راحت

شب تا سحر طور عباداتی که داری

 

خاک بقیع تو برای ما بهشت است

بی صحن و بی گنبد... چه جناتی که داری

 

بغض گلویت هر نفس یا لیتنا بود

جنس غم تو مثل داغ کربلا بود

 

ای کربلا رفته بگو با سر چه کردند؟

با یک تن صد پاره این لشگر چه کردند

 

وقتی که تا گودال رفت انگشترش بود

این قوم با انگشت و انگشتر چه کردند

 

سهم تن یوسف هجوم گرگ ها بود

سر نیزه های کُند با پیکر چه کردند

 

یک آستین را روی صورت میگرفتند...

رو بنده وقتی رفت در معبر چه کردند...

 

پیراهن جدّ تو را که پس نداند

در شام با گهواره ی اصغر چه کردند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار وفات حضرت ام کلثوم(س)

 

اشعار وفات حضرت ام کلثوم(س) – مهدی رحیمی

 

هر آنکه آمده را رهگذر تصور کن

چهل نفر همه را شعله ور تصور کن

 

ببند چشم و ببین چکمه ای بلند شده

و بعد فاطمه را پشت در تصور کن

 

برای اینکه بفهمی چطور شد روضه

فضای حادثه را تنگ تر تصور کن

 

برای خاطر محسن بیا و حیدر را

برای دفعه پنجم پدر تصور کن

 

و بعد حادثه را تا به کربلا برسان

کنار عمه ولی همسفر تصور کن

 

برای این زن تنها که ام کلثوم است

به وقت جنگ عمو را پسر تصور کن

 

برای آنکه بفهمی کی است این خانم

فرشته را به لباس بشر تصور کن

 

علی و فاطمه و زینب و حسین و حسن

خلاصه کن همه را یک نفر تصور کن

 

کنار زینب کبری به هر فراز و فرود

از این به بعد علیِّ دگر تصور کن

 

از این به بعد هر آنجا که می زنند او را

کنار زینب کبری سپر تصور کن

 

پس از حسین بمیرم مخدراتش را

به مجلسی همه را در خطر تصور کن

 

مهدی رحیمی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) –  علی فردوسی

 

تقدیر جهان شد که منور شده باشد

 بگذار که اینگونه مقدر شده باشد

 

بگذار شود پای ملائک به زمین باز

 از جمله ی افلاک زمین سر شده باشد

 

بگذار که این هلهله در شهر بپیچد

 بگذار خبر قند مکرر شده باشد

 

بگذار دل هر دو جهان شور بیافتد

 دل ها همه با عشق برابر شده باشد

 

هرچند پسر پشت و پناه پدر...، اما

 ای کاش که فرزندش دختر شده باشد

 

بگذار پس از آمنه، این بار محمد

 با آمدنش صاحب مادر شده باشد

 

بگذار که سیراب شود این عطش محض

 این ها همه از مقدم کوثر شده باشد

 *

وقتش شده لبخند به لب ها بگذارند

 غم را همه در محضر او جا بگذارند

 

رسم ادب است این و بنا شد که ملائک

 با غسل و وضو در حرمش پا بگذارند

 

هم مریم و هم هاجر و هم آسیه، هریک

 صد بوسه به پیشانی "عذرا" بگذارند

 

ماندند بخوانند کنون "بنت رسولش"

یا نامش را "ام ابیها" بگذارند

 

چشم همه روشن شده از نور وجودش

 خوب است که نامش را زهرا بگذارند

 *

از خواستنش پس نکشد پای خودش را

 حالا که علی یافته همتای خودش را

 

حالا که محمد دلش از وحی درست است

 باید بدهد دست که زهرای خودش را

 

حالا که خدا خواسته با بودن این عشق

 کامل بکند معنی دنیای خودش را

 

از بس به هم این عاشق و معشوق می آیند

 باریده به شوق ابر سراپای خودش را

 

از عشق کجا یار به دلدار بگوید!؟

 رو کردن دل می طلبد جای خودش را

 

چشمان علی باز به زهرا نگران است

 این بار ولی دارد معنای خودش را

 *

با اینکه گِل و سنگ و سفالینه و خشت است

 دارد چه هوایی! مگر این خانه بهشت است

 

این خانه بهشت است، نه، بالاتر از آن است

 از بس در و دیوارش با عشق سرشته است

 

این خانه همان جاست که در سبزی خاکش

 جز دانه ی ایمان و صفا هیچ نکشته است

 

در آینه ی پاکی این خانه ی خوبان

 زیبا بکند جلوه هر آن چیز که زشت است

 

می شد همه ی عمر چنین شاد بماند

 تقدیر دریغا که بدین سان ننوشته است

 *

ای وای، مبادا به جنون سر بزند در

 جز خانه ی حیدر در دیگر بزند در

 

بر پاشنه این مرتبه ای کاش نگردد

 هر قدر بلا در بزند، در بزند، در...

 

تا وا نشود، "یا علی" ای کاش بگوید

 خود را به در قلعه ی خبیر بزند در

 

وایا نکند خسته شود، بسته نماند

 آتش بزند بر در و بر سر بزند در

 

وایا نکند باد بالا راه بیابد

 هم یاس شود پرپر و پرپر بزند در

 

ناموس علی پشت در خانه نشسته

خود را چقدر این در و آن در بزند در

 *

با گریه و اندوه و غم و آه می آید

 با آه می آید علی از راه می آید

 

این زن چه زنی بود؟ دمش حق، قدمش حق

 حق دارد اگر با دل پر آه می آید

 

این موج که در چشم تر انداخته رویش

 جزر و مد عشقی است که از ماه می آید

 

از غربت "غَسّلنی فی الّیل" ـَش امشب

 دریا دریا خون دل از چاه می آید

 

بغض است که در حنجره ی خاک شکسته

 اشک است که از دیده به دلخواه می آید

 

از عرش به دلجویی تنهایی شیعه

 بانگ "فَسَیَکفیکَهُمُ الله" می آید

 

پشت در این خانه نمازی است شکسته

 اینجاست که "قد قامت" کوتاه می آید

 

 علی فردوسی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) – حسن کردی

 

ای میوه معراج چشم روشن تو

یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو

 

ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور

دست همه خورشید ها بر دامن تو

 

دست غزل خالی ست در از تو سرودن

از واژه هایم بر نیاید گفتن تو

 

قبل از شما مثل جهنم بود این خاک

حالا بهشتی گشته با عطر تن تو

 

ای قله احسان سخاوت های باران

تندیس احسان میشود پیراهن تو

 

چشم مرا بارانی خاکت سرشتند

نامه رسان بی نشان مدفن تو

 

رو به درازا میرود شب های دنیا

بعد از تو و آن ماجرای رفتن تو

 

حسن کردی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهدا و دفاع مقدس

 

"حال همه خوب است من اما نگرانم"

آشفته و درمانده ز احوال جهانم

از دوری یاران شهیدم به فغانم

این جمله کوتاه شده ورد زبانم

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

آخر نکند خفته و بیمار بمیرم

یا دور زمیخانه و بی عار بمیرم

مرتد شوم و در صف اغیار بمیرم

ای کاش چو میثم به سر دار بمیرم

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

سرباز سپاه حسنم چون شه تشنه

ای کاش رود سر ز تنم چون شه تشنه

صد پاره شود این بدنم چون شه تشنه

یک دشت پر از خون کفنم چون شه تشنه

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

آن کس که نظر کرده به الله شهید است

بر اهل جنان آن که بود شاه شهید است

بر حالت ظلمانی دل ماه شهید است

و آن کس که نجاتم دهد از چاه شهید است

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

تا روز ابد سینه زن آل عبایم

من مشتعل عشق علی مرتضایم

کلب حسنین و زینب شیر خدایم

بیمار غم هجر زمین کربلایم

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

 حالا که زمین شعله ور از آتش کین است

حالا که جهانی پی این قوم لعین است

عشاق علی را به خدا عشق همین است

تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

 سر روی تنم گشته چنان وصله ناجور

از کرب بلا می کنم این موج بلا دور

چشم عدویت می شود از وحدت ما کور

عبد تو شود باز در این معرکه منصور

 

یا رب بنما ختم امورم به شهادت

 

 یک بمب به قلب من غمدیده نشسته

دیوار حرم نه حرم سینه شکسته

در سامره دشمن کمر کین ز چه بسته

پیوند تن و جان پس از این درد گسسته

 

یارب بنما ختم امورم به شهادت

 

 یا لیتنی من به خدا حرف نبوده

این غبطه به حال شهدا حرف نبوده

سر دادن در راه شما حرف نبوده

عشقم به شما آل عبا حرف نبوده

 

یارب بنما ختم امورم به شهادت

 

برگرفته از وبلاگ گروه ادبی بداهه

اشعار وفات حضرت ام البنین(س)

 

اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – سید پوریا هاشمی

 

نظر لطف کریمان به گدا بیشتر است

پس گدا دور و بر بیت شما بیشتر است

چون به این لقمه ی نان لطف خدا بیشتر است

سر این سفره یقین روزی ما بیشتر است

 

سر این سفره نشستیم که نوکر باشیم

تا ابد زیر پر چادر مادر باشیم

 

نمک نام تو در کام رطب میریزد

جان فدایت که ز نام تو ادب میریزد

هرچه در ساغر این سوخته،رب میریزد

از تمسک به تو بانوی عرب میریزد

 

آسمانی شده ام گرچه زمینی بودم

از همان روز ازل ام بنینی بودم

 

بسته ی چادر تو دست گداها بانو

در طواف قدمت وسعت دریا بانو

حضرت فاطمه ی دوم مولا بانو

محرم راز دل زینب کبری بانو

 

ذکر خیر پسرت حل همه مشکل ها

تا ابد وقف تو هستند همه سائل ها

 

مثل هر روز دوباره جگرش میسوزد

جگرش در غم هجر قمرش میسوزد

پسرش رفته زدستش سپرش میسوزد

زیر خورشید دوتا پلک ترش میسوزد

 

با عصا آمده خود را برساند امروز

باز با سوز جگر روضه بخواند امروز

 

روضه شرم ابالفضل ز چشمان رباب

وعده آب ابالفضل به طفلان رباب

روضه حال خراب و دل گریان رباب

جای خالی علی برروی دامان رباب

 

پسرش را سر نیزه به طنابی بستند

بس که افتاد به هررنج و عذابی بستند

 

روضه میخواند که پروانه پرش زخمی شد

بین بازار تن محتضرش زخمی شد

سنگ بارید زهر سمت و سرش زخمی شد

در بر مردم شهر پدرش زخمی شد

 

به جراحات تن قافله میخندیدند

وسط ساز و دف و هلهله میخندیدند

 

بی علمدار شدیم و حرم از پا افتاد

گذر آل پیمبر به کجاها افتاد

چقدر پای سرش زینب کبری افتاد

رد شلاق بروی بدن ما افتاد

 

روضه ام بنین تاکه به این حرف رسید

زینب آمد به سخن از جگرش ناله کشید

 

لحظه پر زدنت هست به یادم ای وای

غارت پیرهنت هست به یادم ای وای

نیزه بود و دهنت هست به یادم ای وای

بوریا شد کفنت هست به یادم ای وای

 

 بدنت غلت زنان تا ته گودال که رفت

بند آمد نفس مادرت از حال که رفت

 

دیدم از دور که سنگی به سبویت افتاد

دیدم از دور رد چکمه به رویت افتاد

پیش چشمان حرم پنجه به مویت افتاد

گذر خنجر کندی به گلویت افتاد

 

زیر و رو کرد کسی یوسف بی جان مرا

یوسف از نفس افتاده ی عریان مرا

 

سید پوریا هاشمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س)

 

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س)

 

رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من

زهرای من حبیبه ی من مهربان من

 

میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟

دیگر شدم بدون عصا آسمان من

 

مانده هنوز بستر تو گوشه ی اتاق

با لاله اش چکار کنم باغبان من؟

 

ماندست چند تار مویت بین شانه ای

چشمم که خورد تیر کشید استخوان من

 

راحت بخواب درد کشیدن تمام شد

راحت بخواب درد کشیده جوان من

 

کابوس لحظه های علی نقش قبر توست

فکرش به هم زدست زمین و زمان من

 

چهل قبر ساختم که نفهمند هیچوقت

آخر کجاست قبر تو راز نهان من

 

گفتم در جدید بسازند بعد تو

تا میخ ها دوباره نگیرند جان من

 

حالا دگر تمام شده امتحان تو

حالا دگر شروع شده امتحان من

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 11 اسفند 94

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – شهادت حضرت زهرا(س)

 

اشعار فاطمیه – شهادت

 

درد پهلو خوب ... نه بدتر شده این روزها

چهره زهرا چه درد آور شده این روزها

 

از سر و وضع پریشان علی فهمیده اند

خانه وی بی سر و همسر شده این روزها

 

از بغل زهرا و بستر همتراز هم شدند

حجم زهرای علی کمتر شده این روزها

 

فاطمه قوتش نود روزست خونِ دل خوریست

علتش اینست گر لاغر شده این روزها

 

گریه زهرا برای بی کسی حیدر است

درد ، علی باشد که بی یاور شده این روزها

 

هی حلالیت طلب می کرد از اهل حرم

یک کمی حس کرده درد سر شده این روزها

 

فاطمه نان دو روز بعد خود را پخته بود

بهر فردای حسین پیراهنش را دوخته بود

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه  - مدح - سری سوم

 

اشعار فاطمیه  - مدح – سید محمد حسینی

 

یقینا در محبت هیچ کس مادر نخواهد شد

و بی شک مادری صدیقه ی اطهر نخواهد شد

 

کسی را با تو یارای تقابل نیست مادر جان

تمام سوره ها یک آیه از کوثر نخواهد شد

 

غبار چادرت پیغمبری از جنس آیینه است

هر آنکس با تو ایمان آورد کافر نخواهد شد

 

قیامت چیست غیر جلوه ی زهرایی زهرا

بدون مادر ما تا ابد محشر نخواهد شد

 

دعا کن مادرم گاهی برای خود پس از مردم

مگو با من که احوالت از این بهتر نخواهد شد

 

هم از مسمار معلوم است هم از دوده ی دیوار

یقین دارم در این خانه دیگر در نخواهد شد

 

هزاران بیت شعر فاطمی گفتیم باور کن

یکیشان هم (مدینه شهر پیغمبر) نخواهد شد

 

سید محمد حسینی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه – محمود مربوبی

 

میان باید و شاید، همیشه درگیر است

کسی که پایِ دلش در حصارِ زنجیر است

 

نخورده غصه‎ی روزی، گدایِ این خانه

که لطفِ صاحبِ خانه، بدون تاخیر است

 

نبرده رنج، چه گنجی به ما عطا کردند

که عاشقِ تو شدن، بهترین تقدیر است

 

به دل وصال تو را وعده داده‎ام هر دم

ظهورت آرزوی هر جوان و هر پیر است

 

زبان ز شرحِ فراقِ تو قاصرست، آری

حدیث هجر تو را، خون دیده تفسیر است

 

گناه بین من و تو جدایی افکنده

همیشه نامه‎ی من، پر ز جرم و تقصیر است

 

خودت برای ظهورِ خودت دعایی کن

که ناله‎هایِ دلِ من، بدون تاثیر است

 

بیا و بند بزن چینی دل من را

دل شکسته ی من مستحق تعمیر است

 

نگو که از من آلوده ناامید هستی

برای نوکرِ خوبی شدن، نگو دیر است

 

کسی که در وسط کوچه قد عَلَم کرده

چه شد که گوشه‎ی خانه چنین زمین‎گیر است؟

 

چه آمده به سرش بین آن در و دیوار؟

که در سنین جوانی ز زندگی سیر است

 

شبیه عاشقِ چشم انتظار می گرییم

به حال مادرتان زار زار می گرییم

 

محمود مربوبی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – امام حسن(ع)

 

اشعار فاطمیه – امام حسن(ع) – محسن حنیفی

 

وقتی که جنگ داس با گل در بگیرد

گلخانه را اندوه سرتاسر بگیرد

 

بر طعنه های تند و تیز داس لعنت

نگذاشت یاس خانه برگ و بر بگیرد

 

مشتش گره کرده سرش فریاد میزد

بنچاق را میخواست از مادر بگیرد

 

جای گلاب از آن گل آتش گرفته

با ضربه اش،میخواست خاکستر بگیرد

 

یک گوشواره عهد را با گوش بشکست

امکان ندارد عهد خود از سر بگیرد

 

بر غیرت پوشیه اش برخورد بانو

باید تقاص از رنگ نیلوفر بگیرد

 

با گریه های مجتبی برگشت مادر

میخواست روحش بین کوچه پر بگیرد

 

بی اعتنا بر خاک چادر باز پاشد

باید که طفل خویش را در بر بگیرد

 

می رفت خانه باغبان تنها نماند

تا رنگ لاله پهلوی بستر بگیرد

 

او اشک چشم مرتضی را پاک میکرد

اینگونه جام از ساقی کوثر بگیرد

 

محسن حنیفی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه

 

اشعار فاطمیه –  حسن لطفی

 

از چشم های بچه ها دنیا بیاُفتد

وقتی که در بستر تنِ بابا بیاُفتد

 

بابا که بیمار است بیمار است دختر

بابا نباشد از غذا حتیٰ بیاُفتد

 

دختر که بی بابا شود باید بدانی

پیش از تمام بچه ها از پا بیاُفتد

 

از دستمالی که سرش بسته است زینب

امید دارد این تبِ بالا بیاُفتد

 

وقتی که شانه می زند می میرد از درد

وقتی که او پا می شود مولا بیاُفتد

 

پیداست تا پیشِ بقیع رَدِ مسیرش

از قطره خونی که در این صحرا بیاُفتد

 

بر شانه یِ دو کودکش می آید اما

یا خم شود از درد پهلو یا بیاُفتد

 

خاکِ مزارش را به سر می ریزد ای داد

آنقدر می گرید خودش آنجا بیاُفتد

 

مانند آن در ، سایبانش را شکستند

تا سایبانش بر سرِ آنها بیاُفتد

 

طوری زمین خورده که پلکش وا نگردد

طوری زدندش تا به رویش جا بیاُفتد

 

در شام هم می گفت دختر بچه بابا

ای کاش راهت یک سحر اینجا بیاُفتد

 

باید توقع داشت پهلویی نماند

 وقتی که دختر زیر دست و پا بیاُفتد

 

وقتی که دستش می رود جای دو چشمش

حَق می دهی این طفلِ نابینا بیاُفتد

 

تا سنگ فرشِ کوچه های شام را دید

دلشوره دارد از سَرِ نِی ها بیاُفتد

 

با تاب خوردنهایِ نیزه گفت عمه

آنقدر اینجا می زنندش تا بیاُفتد

 

بابا گذشت از من دعایی کن مبادا

دست کسی بر گیسویی تنها بیاُفتد

 

هر بار می بیند تنش را عمه جانش

بد جور یادِ مادرش زهرا بیاُفتد

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه - زبانحال مولا(ع)

 

اشعار فاطمیه- زبانحال امام علی(ع)

 

يك چشم تو خواب و يكى بيدار مانده

بانوى خوبم، تا سحر بيدار مانده

 

زانو بغل كردم، شدم خيره به بستر

مثل كسى كه بر سرش آوار مانده

 

قرآن بخوانم؟ هم تو هم من جان بگيريم؟

از فرصت ديدار يك مقدار مانده

 

با دستها دنبال مهر و جانمازى

سيلى كه خوردى، چشمهايت تار مانده

 

انگار بدجور استخوانت جوش خورده

بعد از دو ماه، اين دردِ بدكردار مانده

 

در شعله چادر سوخت، زهرا سوخت، در سوخت

امّا صحيح و سالم اين مسمار مانده

 

از خانه تا مسجد، ميان كوچه ديدم

خون تو روى كاگلِ ديوار مانده

 

قبل از نماز مغرب از بس سرفه كردى

ديگر از آن سجاده يك گلزار مانده

 

امشب كه غسلت مى دهم، مى فهمم آخر

كه زير اين چادر چقدر اسرار مانده !

 

نصف شبى ديدم حسن رفته به كوچه

دارد خودش را مى زند، غمبار مانده

 

يك كم بجاى نان به فكر بچه ها باش

در اين مصيبت خانه، خيلى كار مانده

 

گفتى خودم بايد حسينم را بشويم

چه حكمتى در پشت اين اصرار مانده

 

موهاى زينب شانه خورد و شانه افتاد

شانه به موهاى حسين انگار مانده

 

يك روز برمى گردى و مى بينى آن روز

موهاى او در دست نيزه دار مانده

 

اين قوم زن را مى زنند، آن هم چه راحت

در بين شان اين رسمِ ناهنجار مانده

 

دو مرتبه ناموس من را مى زنند، واى

كوچه گذشت، اما سر بازار مانده

 

اجرا شده توسط حاج منصور در 3 اسفند 94

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – مدح - سری دوم

 

اشعار فاطمیه – مدح

 

مظهر توحيدى و پنهان و پيداى منى

انتهاى خواهش و اوج تقاضاى منى

 

سائلِ دستِ بفرماهاى امروز توام

اعتبار سربلندى هاى فرداى منى

 

آنچه تسكين مى دهد جان مرا يا فاطمه است

من همان رودِ پر از موجم، تو درياى منى

 

ليلة القدرى، كسى هرگز نمى فهمد تو را

هرچه هم بالا بيايم باز بالاى منى

 

در ميان سجده ها بهتر تو را حس مى كنم

بس كه تو مثل خداوند تعالى منى

 

تو همين كه رد شدى از كوچه ى تاريك شهر

با غبار چادرت اِنّا هَديناى منى

 

مرد مى خواهد كه از آتش مرا بيرون كند

پس يقين دارم كه در محشر تو آقاى منى

 

در قنوت تو يهودى نيز سهمى مى برد

چه رسد من كه پى درد و مداواى منى

 

مادرى يعنى همين كه من گنهكارم ولى

تو به فكر توبه اى، انگار تو جاى منى

 

من همين كه پيش تو باشم خيالم راحت است

خاطرم جمع است مشغول تماشاى منى

 

در ازاى نوكرى دينار و درهم رو نكن

تو به تنهايى تمام دين و دنياى منى

 

در ميان بستر ات هم خانه دارِ حيدرى

گرچه شد قدّت خميده باز طوباى منى

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 1 اسفند 94

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) - هفتمین روز شهادت بی بی

 

مگه یادم میره شبای غربت

مگه یادم میره اون همه تهمت

مگه یادم میره کردن جسارت

 

رفتی شد حیدر آواره یازهرا

رفتی شد زینب بیچاره یا زهرا

 

مگه یادم میره اون روز خونبار

مگه یادم میره ضربه ی مسمار

مگه یادم میره اون در و دیوار

 

بی تو دنیا بی سامونه یازهرا

حیدر با غم ها میمونه یا زهرا

 

مگه یادم میره کبودی روت

مگه یادم میره دردای پهلوت

مگه یادم میره زخم رو بازوت

 

آتش... سیلی... صورت... بازو... یازهرا

حیدر میشه تنها بانو یا زهرا

 

مگه یادم میره زندگی با تو

مگه یادم میره بانو صداتو

مگه یادم میره اون خنده هاتو

 

رفتی شد حیدر آواره یازهرا

رفتی شد زینب بیچاره یازهرا

 **

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه

 

اشعار امام زمان(عج) – فاطمیه

 

سلام فاطمیه باز پر زدم به هوایت

 سلام بر تو و بر اشک های صاحب عزایت

 

 سلام صاحب عزا جان فدای بغض گلویت

 سلام صاحب عزا جان فدای سوز صدایت

 

 نشسته اند دو تا چشم من گرسنه و تشنه

به پای سفره ی اشکت به شوق آب و غذایت

 

 دوباره گرد یتیمی گرفته آینه ات را

غبار چادر خاکی نشسته روی عبایت

 

 گدا رسیده و سوگند می خورد که بمیرد

اگر تو روضه بخوانی شبی برای گدایت

 

طناب بسته شده دور دست های علی را

بیا که باز کنی با ظهور عقده گشایت

 

نوشته اند که زهرا میان آن در و دیوار

ز سوز سینه دعای ظهور خوانده برايت

 

اجرا شده توسط حاج محمد رضا طاهری در شب اول فاطمیه 94

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)

 

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)

 

خواب ديده ام كه رفتني شده ام

تا چه افتد خلاصه تعبيرم

زحمت ماندن مرا نكشيد

من همين كنج خانه مي ميرم

**

بعد نه سال زندگي ديدي

آن صفاي قديم كم كم رفت

رفتنم يا نرفتنم باتوست

تو بگويي نرو نخواهم رفت

**

تا كه از خانه ميروي بيرون

مي روم يك كنار مي افتم

شب كه خوابم نمبرد از درد

روز هم چند بار مي افتم

**

ياد داري شب عروسيمان

عرش را گلفروش من كردي

من كه يادم نمي رود اصلا

گوشواره به گوش من كردي

**

تا كه از راه آمدي گفتم

آفتاب يگانه ام آمد

دست من را به دست تو دادند

گفتم آقاي خانه ام آمد

**

همه ي صورتم اذيت شد

 راه من را كه بست دركوچه

جان اين بچه ها ببخش مرا

گوشواره شكست دركوچه

**

طيّ نه سال زندگي با هم

هيچ چون و چرا نمي كرديم

خواب برچشممان نمي آمد

تا كه هم را دعا نمي كرديم

**

درد بسيار غصه هم بسیار

چون گرفتارها اسيرشدم

فضه مي گفت كه شكسته شدم

جان زهرا چقدر پير شدم ؟

**

اي امام مدينه حيف از تو

كه مغيره به تو سلام كند

( امام علی ) : راستي اي حبيبه اسما كو

(بی بی ) : رفته تابوت را تمام كند

**

اين حسين مرا كه مبيني

حرفي از سينه پهلويش نزدم

تو خودت شاهدي كه از اول

 بي وضو دست بر مويش نزدم

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار فاطمیه – مدح

 

اشعار فاطمیه – مدح –  محمد حسین ملکیان

 

نور با آینه وقتی متقابل باشد

ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد

 

نور، زهراست و آئینه علی، ذره کجاست

که در این بین فقط عاطل و باطل باشد

 

برترین خلقت دنیاست،‌عجب نیست اگر

که علی نیز به زهرا متوسل باشد

 

رو به قبله ست همه عمر، خدایا! غلط است

قبله بایست به سمتش متمایل باشد

 

اگر این طرز نماز است که او می‌خواند

ترس دارم که نماز همه باطل باشد

 

دل محال است ولی عقل دلش می‌خواهد

بین زهرا و خدا فاصله قائل باشد

 

یک نفر آمده در را به لگد می‌کوبد

پشت در باز هم ای کاش که سائل باشد

 

نیمرخ می‌شود، انگار علی آمده است

ماه ، دیگر به دلش نیست که کامل باشد

 

 محمدحسین ملکیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت زینب کبری(س)

 

اشعار ولادت حضرت زینب(س) – وحید محمدی

 

خلق و خوی و خصال دخترها

بیشتر می رود به مادرها

 

دختران می زنند چون مادر

گره محکمی به معجرها

 

دختران عشیره زهرایند

مردهای عشیره حیدرها

 

موقع پهن کردن سفره

کمک مادرند دخترها

 

خورده نان های سفره ی مولا

می رسد بیشتر به قنبرها

 

عشق هم نیست بی شباهت به

حس بین تو و برادرها

 

زیر پایت نگاه کن بی بی

می خورد چشمتان به نوکرها

 

درک اوج کرامتت دارد

بیشتر بستگی به باورها

 

پیش مردم بدم نکن بی بی

دست خالی ردم نکن بی بی

 

آیه آیه، خدا خدا زینب

نور توحید هل اتی زینب

 

راحت روح مصطفی زهرا

راحت روح مرتضی زینب

 

قاری خطبه های یاحیدر

جلوه ی صبر مجتبی زینب

 

ای امام یقین و صبر و رضا

مظهر عفّت و حیا زینب

 

شیرِ مردان کربلا عبّاس

شیرِ زن های کربلا زینب

 

در مقامات عشق باید گفت

ما کجا و شما کجا زینب

 

به یقین در مقام تو جاری است

حکم کلی “انّما” زینب

 

و کتاب شکوه تو درس است

لفظ لفظ و هجا هجا زینب

 

با تمام وجود می گویم

السلام علیکِ یا زینب

 

السلام علیک، بی تابم

جان مولا بیا و دریابم

 

پر زدم باز در هوای شما

در هوای پر از خدای شما

 

وقتی از راه آمدی خم شد

آسمان بوسه زد به پای شما

 

سال ها مانده بر دلم بی بی

داغ دیدار کربلای شما

 

مشهد من به جای معصومه

کربلا رفتنم به جای شما

 

همه ی حاصلم فدای علی

جان ناقابلم فدای شما

 

مدح خواندن فقط برای علی

روضه خواندن فقط برای شما

 

زینبیه فدا شدن عشق است

و شهید شما شدن عشق است

 

نوکر بی وفا نمی خواهی

من گدایم گدا نمی خواهی

 

رو سیاه همیشه را بی بی

آه می خواهی یا نمی خواهی

 

به خدا خوب می شوم یک روز

حرّ شرمنده را نمی خواهی؟

 

به جوانی اکبرم بپذیر

و نگو که مرا نمی خواهی

 

می شود باز هم بپرسی که

سینه زن، کربلا نمی خواهی؟

 

بین این شاعران درباری

شاعری بی نوا نمی خواهی؟

 

بی نوایم بیا قبولم کن

و برای خدا قبولم کن

 

مست این حس ناب می مانیم

نوکر بوتراب می مانیم

 

به شهیدان تو بدهکاریم

وای اگر بی جواب می مانیم

 

تا دعاهای مادرت زهرا

بشود مستجاب می مانیم

 

با علی عهد بسته ایم امروز

پای این انقلاب می مانیم

 

پای این بیرقیم و منتظر

شمس پشت حجاب می مانیم

 

در دل ماست شور هم عهدی

تا بیاید ندا … انا المهدی

 

وحید محمدی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

گرامیداشت یوم الله 22 بهمن - جواد محمد زمانی

نسل رودیم ، زاده دریا

موج خیزیم و صاحب ژرفا

 

همچو شمعیم پاک و روشن دل

مثل پروانه‌ایم بی‌پروا

 

ما چو کوهیم ، با وقار ، آرام

اهل صبریم اهل صبر امّا

 

گر بخواند به رزممان رهبر

گر که ما را به صف کند مولا

 

می‌زنیم آنچنان به گُرده خصم

که نماند تنی ازو برجا

 

هست همت نصیب ما امروز

هست نصرت از آن ما فردا

 

می‌رسد صبح مرگ اسرائیل

می‌رسد شام دفن امریکا

 

روزی آخر نماز می‌خوانیم

در شبستان مسجد الاقصی

 

این همان وعده است، وعده او

وحده لا اله الا هو

 

جاده آورد عطر رحمت را

دشت سرشار شد نجابت را

 

آی باران دوباره جاری کن

در زمین چشمه ی کرامت را

 

با حضور تو دل به یاد آورد

خاطرات امام امت را

 

آن امامی که یاد ازو دارند

سروها ، کوه‌ها ، صلابت را

 

آن امامی که خوب باور داشت

که جدا نیست دین سیاست را

 

یادمان داد پایداری را

یادمان داد استقامت را

 

گاه از انقلابمان می‌گفت

تا بدانیم قدر نعمت را

 

آن امامی که مرد ایمان بود

پیر رزمندگان لبنان بود

 

البشاره که صبح ایمان است

روشن از پرتو اش دل و جان است

 

مستم از آفتاب ساعت هشت

آفتابی که از خراسان است

 

نغمه ای باز میرسد بر گوش

نغمه ای که بسی خروشان است

 

از دل فکه پاوه اندیمشک

از طلائیه فاو بستان است

 

شور صحرا به یمن مجنون است

شور دهلاویه به چمران است

 

باز عطر دوکوهه می آید

حاج احمد مگر سخنران است ؟

 

باکری کاوه باقری همت

چقدر بزم ما چراغان است

 

ای جوانان ز یادمان نرود

هرچه داریم از شهیدان است

 

آن دلیران معرکه که هنوز

دشمن از نامشان هراسان است

 

ای جوانان ز راه برگشتن

نقض عهد است نقض پیمان است

 

عهد بستیم یادمان نرود

خیز تا آنکه کاروان نرود

 

چه قدر مانده تا سحر برسد؟

از فضا بوی مشک تر برسد

 

دشمن ما هنوز منتظر است

عمر این انقلاب سر برسد

 

جاده‌ها اسب شوق زین کردند

تا ز هنگامه‌ها خبر برسد

 

باش تا صبح دولتت بدمد

باش تا مژده ظفر برسد

 

جمعه‌ها بی‌قرار می‌گویند:

روزی آن یار از سفر برسد

 

روزی آن یار می‌رسد، آری

دشت‌ها می‌شوند گلکاری

 

یا رب آن عطر ناب را برسان

حضرت آفتاب را برسان

 

آن سوار دلیر را بفرست

عزمِ پا در رکاب را برسان

 

خیمه عمرمان عطش دارد

یا ابالفضل آب را برسان

 

انقلاب از دعای او باقی است

صاحب انقلاب را برسان

 

گره از کار عاشقان واکن

و جهان را دوباره شیدا کن

 

جواد محمد زمانی

اشعار شهادت حضرت فاطمه معصومه(س)

 

اشعار شهادت حضرت فاطمه معصومه(س) - قاسم نعمتی

 

دیده بر راهم و با گریه کمی آرامم

محتضر ،خسته ،از این بی کسی ایامم

 

ازهمان کودکی ام روزی من هجران شد

چهارده سال هم از وصل پدر ناکامم

 

از تو یک نامه فقط مانده برایم چه کنم؟

شده تسکین به همین نامه کمی آلامم

 

چقَدَر خوب شد اینجا سروکارم افتاد

میهمانِ قم و این سلسله ی خوش نامم

 

چشم ناپاک نیفتاده سوی محمل من

فکر آوارگی زینب و شهرِ شامم

 

جز سلام ،  از همه یک بی ادبی نشنیدم

سرِ بازار نداده ست کسی دشنامم

 

داغها دیدم اگر بی کس و تنها نشدم

دست بسته سرِ هر کوچه تماشا نشدم

 

عزتم را نشکستند خیالت راحت

غیرتم را نشکستند خیالت راحت

 

پَرِ خاکی ننشسته است روی چادر من

حرمتم را نشکستند خیالت راحت

 

مثلِ کوفه وسط خطبه ی من کف نزدند

صحبتم را نشکستند خیالت راحت

 

دست بر سینه مودب همه ره وا کردند

شوکتم را نشکستند خیالت راحت

 

با لگد باز نکردند درِ بیت النور

خلوتم را نشکستند خیالت راحت

 

قم کجا شام کجا غربت سادات کجا

سرِ بر نیزه و دروازه ی ساعات کجا

 

دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند

چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند

 

ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم

شود این حادثه تکرار خدارحم کند

 

یک و زن و قافله و خنده نامحرم ها

بر اسیران گرفتار خدا رحم کند

 

یک شبه پیر شدی یا ز تنور آمده ای

یک سر و این همه آزار خدا رحم کند

 

نیزه داران همه مَستند نیفتی پایین

حنجرت خوب نگه دار خدا رحم کند

 

گیسویت کم شده و این جگرم میسوزد

بر من و زلفِ خم یار خدا رحم کند

 

ظرفِ خاکسترِ یک عده هنوز آتش داشت

شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند

 

دست انداخت یکی پرده محمل را کَند

جلویِ چشم علمدار خدا رحم کند

 

راهمان از گذرِ برده فروشان افتاد

این همه چشمِ خریدار خدا رحم کند

 

زنی از بام صدا زد که کدام است حسین

نوبت من شده این بار خدارحم کند

 

یک نفر گفت اگر بغض علی را داری

سنگ با حوصله بردار خدا رحم کند

 

قاسم نعمتی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت امام حسن عسگری(ع)

 

اشعار ولادت حضرت امام حسن عسگری(ع) – مهدی مقیمی

 

تقدیمِ محضر تو هزاران سلام ، کم

کعبه اگر کند به شما استلام ، کم

 

آنقدر محترم شده ای که اگر کند

عالم به احترام وجودت قیام ، کم

 

پشت درت برای تبرک به محضرت

کُلِّ ملائکه که کنند ازدحام ، کم

 

ای چهرهء تو روشنیِ راه عالمی

پروانۀ رخ تو شود خاص و عام ، کم

 

شایستۀ مقام و بزرگی ، وجودتان

گرچه که در قبال شما این مقام، کم

 

شکر خدا که فاطمی و حیدری شدیم

مجذوب حضرت حسن العسکری شدیم

 

تمثال دیگری ز علی باز زاده شد

ماهی نصیب و قسمت این خانواده شد

 

وا شد ز آسمان  درِ رحمت به سمت خاک

وقتی به دستهای پدر ، طفل داده شد

 

نور پسر به نور پدر تا که شد مُضاف

زیبائیِ جهان خدا فوق العاده شد

 

گل کرد بر لبم صلوات پیا پی ام

دست خودم نبود لبم بی اراده شد

 

این بارِ دوم است که در خانواده شان

از نام دلربای حسن استفاده شد

 

وقتی کرم ز چهرهء او منجلی شده

یعنی که دومین حسن بن علی شده

 

خورشید محو روی درخشندهء شماست

حاتم گدای سفرهء بخشندهء شماست

 

ماه فلک ازین که شده ماه ، نام او

سر را به زیر برده و شرمندهء شماست

 

دل نیست آن دلی که در او نیست عشق تو

دل آن دلیست کز ازل آکندهء شماست

 

در روز حشر هر که ز تو گفت، بُرد کرد

برگ برنده دست سرایندهء شماست

 

دل برده از امام دهم طعم خنده ات

اصلا بهشت جلوه ای از خندهء شماست

 

ای صولتت ز صولت حیدر گرفته وام

بر ساحت تو و پدر و مادرت سلام

 

از ما سلام بر تو و از تو جواب ما

چون می رسد فقط به شما انتساب ما

 

آقا سلام بر تو و اجداد اطهرت

بالاترین عبادت ما و ثواب ما

 

شاد است در ولادت تو گرچه پشت ابر

جانها فدات ای پدر آفتاب ما

 

هستیم ما به فضل نگاهت امیدوار

در طولِ لحظه لحظۀ یوم الحساب ما

 

شکر خدا که روزیِمان هم شما شدید

ذکر شماست روزیِ ما آب و نان ما

 

نذر تو خوانده ایم به لب آیه های نصر

تبریک گفته ایم همه بر امام عصر

 

باید تو را به باغ ولایت ثمر نوشت

از هر چه خوب نام تو را خوبتر نوشت

 

باید به لوح دل حرمت را جنان کشید

یا از حریم تو به جنان چند در نوشت

 

از هر چه عالمان ز کمالت نوشته اند

باید هزار دفعه از آن بیشتر نوشت

 

نامت ازین عمو و جمالت از آن عمو

نامت حسن نوشت و جمالت قمر نوشت

 

ما را فقط به خاطر فرزند پاک توست

گر سرنوشت ، شیعۀ ثانی عشر نوشت

 

امشب اسیر توست دل مستمند ما

تقدیم مادرت صلواتِ بلندِ ما

 

تا سامرا ز فیض وجودش صفا گرفت

حتی بهشت هم شرف از سامرا گرفت

 

می داد بوی فاطمه قنداقه اش عجیب

عطری عجیب عرش خدا را فرا گرفت

 

عرش خدا ز جاذبه اش در شگفت شد

فرش از تبرکِ نفسش ارتقا گرفت

 

باب المراد اوست عجب نیست گر کسی

عیدی ز دست مرحمتش کربلا گرفت

 

افسانه نیست لطف امام همام ما

این است آن امیر که دست گدا گرفت

 

خوشحال گشته فاطمه از این ولادتش

همنام با عمو شده خوش به سعادتش

 

مهدی مقیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) - حبیب باقر زاده

 

میل پرواز در پرم دارم

شوق رفتن به یک حرم دارم

 

کاش می شد که من پیاده کنم

ایده هایی که در سرم دارم

 

بی دلیل است نا امیدی من

حضرت صاحب کرم دارم

 

چه نیازی به این وآن تا که

حضرت عشق در برم دارم

 

مادرم گفته نوکرت باشم

هرچه دارم ز مادرم دارم

 

عمر من پیش پای تو طی شد

قبله من حوالی ری شد

 

شکر همسایه شما هستم

زائر صحن با صفا هستم

 

هر شب جمعه با طنین کمیل

بنده درگاه خدا هستم

 

من مدینه نرفته ام اما

زائر پور مجتبی هستم

 

تو به ما عزت و بها دادی

با وجود تو پر بها هستم

 

حرمت مثل صحن ارباب است

جزو زوار کربلا هستم

 

سفره داری کریم دارم من

شاه عبدالعظیم دارم من

 

صحن دل گشته باز طوفانی

شهرری شد دوباره بارانی

 

کاش می شد که خادمت باشم

در حریمت شوم نگهبانی

 

هر چه داریم از شما داریم

یکه تاز مسیر عرفانی

 

بعد توس و پس از قم وشیراز

چارمین نور ناب ایرانی

 

و چنین گفت حضرت آقا:

قبله مردمان تهرانی

 

سیدی پرچم شما بالاست

جده ات شخص حضرت زهراست

 

حاجتم را روا نما آقا

رزق من را عطا نما آقا

 

تو صدا کن فقط مرا سائل

من صدا می کنم تو را آقا

 

دست من نیست می رسم وقتی..

به حرم می شوم رها آقا

 

سه شب مسلمیه ی هر سال

حرمت وعده گاه ما آقا

 

خواهش این گدا فقط این است

یک شب جمعه کربلا آقا

 

حق همسایگی ادا کردی

تو مرا بنده خدا کردی

 

نشده قسمت شما غربت

تو ندیدی میان ما غربت

 

به خودش تا ابد نخواهد دید

کمی این صحن با صفا غربت

 

همه جانها فدای جد شما

که شده سهم مجتبی غربت

 

نه ضریحی نه گنبد و حرمی

قسمت او شده چرا غربت ؟

 

دست در دست مادرش بود و ...

سهم او بین کوچه ها غربت

 

ناگهان دید مادرش افتاد

جلوی دیده ترش افتاد

 

حبیب باقرزاده

برگرفته از وبلاگ حسینیه

شهادت مظلومانه شیخ نمر

 

شهادت مظلومانه شیخ نمر

 

فریاد شیاطین جهانخوار یهودی

بیرون زده از حنجره ی شاه سعودی

 

این گرگ که از وحشت و از خشم رمیده

زورش به دو تا کشور مظلوم رسیده

 

فردا که دم حیدری از کعبه برآید

دوران معاویه صفت ها به سرآید

 

این پرچم شیعه ست که بر قله ی دنیاست

هر کس ز علی دم بزند هموطن ماست

 

 یا حیدر کرار زند نقش به زودی

بر پرچم سبز عربستان سعودی

 

انشالله

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

شعر بزرگداشت حماسه نه دی - قاسم نعمتی

 

مظهرِ اقتدار، شد نه دی

سندِ افتخار شد نه دی

 

در هیاهویِ ظلمتِ فتنه

ماهِ شبهایِ تار شد نه دی

 

همچنان بیست و دوم بهمن

تا ابد یادگار شد نه دی

 

وحدت و همدلی چه غوغا کرد

در زمستان بهار شد نه دی

 

در مسیرِ دفاعِ از اسلام

رژه ای مانگار شد نه دی

 

چهره هایِ پلید را رو کرد

لطفِ پروردگار شد نه دی

 

هرمنافق که داشت وجهه ی دین

چهره اش آشکار شد نه دی

 

ریشة نهروانیان را کَند

غُرش ذوالفقار شد نه دی

 

با حضور حسینیان غیور

بهتر از انتظار شد نه دی

 

هرکسی که مطیع آقا بود

آمدو جان نثار شد نه دی

 

انقلابِ بصیرت و غیرت،

عزت این دیار شد نه دی

 

زن و مرد و جوان و پیر همه

حرفشان یک شعار شد نه دی

 

ما همه از تبارِ زهراییم

همگی جان نثار  مولاییم

 

ابتدا ، انتها ، ولیِ فقیه

هادیِ راهِ ما ولیِ فقیه

 

نائبِ اصلحِ امام زمان

جانشینِ خدا ولیِ فقیه

 

شد اطاعت از او به ما واجب

بهترین مقتدا ولیِ فقیه

 

گشته فصل الخطاب ما سخنش

گفته اش رهنما  ولی فقیه

 

غم نداریم تا علی داریم

علیِ عصرِ ما ولیِ فقیه

 

آخرِ کار صلح و سازش نیست

وارثِ کربلا ولی فقیه

 

از تبار بزرگ، مرد جمل

نوة مجتبی ولی فقیه

 

نقشة عمرو عاص و اولادش

میکند بر ملا ولی فقیه

 

یک سخنرانی اش به هم ریزد

همه ی فتنه ها ولی فقیه

 

طبق فرموده هایِ روح الله

وقت برخورد با ولی فقیه

 

حکم او هر زمان بُوَد حکمِ

نبی مصطفی ،ولی فقیه

 

ای خدا باش یارِ رهبرمان

تا ظهورِ امام و صاحبمان

 

قاسم نعمتی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

اشعار شهادت حضرت امام حسن عسکری(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن عسکری(ع) - قاسم نعمتی

 

سامرا ، باز با صفا شده ای

درحریمت برو بیا داری

اربعین پا به پایِ کرببلا

زائر و دسته ی عزا،داری

**

باز هم گنبدِ طلائی تو

مثلِ مشهد ز دور معلوم است

همه دانند زیرِ این گنبد

مدفن دو امام معصوم است

**

معرفت حکم میکند اینجا

وقتِ گریه به رسمِ جود و کرم

همه یادی کنیم این شبها

از تمام مدافعانِ حرم

**

تا ابد یادمان نخواهد رفت

راهِ ما در مسیرِعاشوراست

در کنارِ دعایِ صاحبمان

امنیت زیرِ سایه شهداست

**

همه دلخوشیِ ما این است

لااقل یک حسن حرم دارد

صبح و ظهر و غروب سفره بپاست

بسکه صاحب حرم ، کرم دارد

**

اهلِ بیت رسول این ایام

به غم وغصه ها اسیر شدند

راستی بین بچه هایِ علی

این حسن ها چه زود پیر شدند

**

چشم خود باز کرد و باگریه

پسر خویش را نگاهی کرد

دست انداخت دورِ گردنِ او

لب او را رویِ لبش آورد

**

زیر لب گفت : الوداع پسرم

بعداز این موسم جدائی هاست

این بیابان نشینی ماها

همه اش ارث مادرت زهراست

**

بعد از آنکه زدند مادر را

جایِ او کنجِ بیت الاحزان شد

شادی از خانواده ما رفت

بیت الاحزان شبی که ویران شد

**

عصمت الله پشت در افتاد

پایِ دشمن به خانه اش واشد

آنقدر با قلاف کوبیدند

استخوانهایِ بازویش تا شد

**

محسنِ بی گناه را کشتند

دادِ زصدیقه را در آوردند

فضه و جد ما به پشتِ در

جسم ششماهه دفن میکردند

**

تشنه قدری آب بودم من

لب عطشانِ من تکان می خورد

کی به پیش نگاهت ای بابا

لب من چوبِ خیزران می خورد

**

عمه ات هست و مادرت هم هست

نه میانِ نگاههای حرام

وای از ماجرایِ بزم شراب

وای از ازدحام شهرِ شام

**

آستینها حجاب سر میشد

بین آن گیر و دار در بازار

چه کسی دیده است دعوایِ

زن و یک نیزه دار در بازار

 

قاسم نعمتی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) - گرامیداشت شهدای نیجریه - علی اکبر لطیفیان

 

سخت است اگر، ولى على می گویید

با درد" سینجلى على" می گویید

دیروز بلال" احد، احد " می گفت و

امروز شما "على ، على" می گویید

**

ما بیشتریم و بیشتر می گردیم

تا سیصد و سیزده نفر می گردیم

در نیجریه...یمن...در افغانستان

ما را بکشید، زنده تر می گردیم

**

یک دست به زلف یار داریم هنوز

یک دست به ذوالفقار داریم هنوز

طوفان جمل به راه می اندازیم

با" آل سقوط" کار داریم هنوز

**

تو آمده اى و باز هم می آیى

یک جمعه سر نماز هم می آیى

تو نقشه براى عربستان دارى

می آیى و از حجاز هم می آیى

 

علی اکبر لطیفیان

اشعار بصیرت - شهادت شهدای نیجریه - محمد جواد پرچمی

 

مست یارند ، هرکجا هستند

بی قرارند ، هرکجا هستند

شیعه هستند ، بر نمی تابند

ذوالفقارند ، هرکجا هستند

**

عشق نابند ، هرکجا باشند

مستجابند ، هرکجا باشند

نیجریه ، یمن ، حلب ، بیروت

آفتابند ، هرکجا باشند

**

شیعه برپاست ، هرچه خواهد شد

رو به دریاست ، هرچه خواهد شد

می رود سیل ما به سوی ظهور

فتح با ماست ، هرچه خواهد شد

**

سرنهادیم ، هرچه بادا باد…

کشته دادیم هرچه ، بادا باد…

تا دم مرگ گرگ استکبار

در جهادیم ، هرچه بادا باد…

**

وقت جولان ماست آینده

تحت فرمان ماست آینده

به کلام امام تکیه کنید

قطعا از آن ماست آینده

**

سوی حق میدویم ، پیروزیم

هرکجا میرویم ، پیروزیم

بکشید هرچه خواستید از ما

کشته هم که شویم ، پیروزیم

**

چاهتان دیر و زود میخشکد

ریشه های یهود می خشکد

خون مظلوم ها که جاری شد

رگ آل سعود می خشکد

**

درد داریم درد ما دین است

دین بی دردسر نمادین است

سوریه ، نیجریه ، صعده ، قطیف

همه دروازه فلسطین است

**

شده وقت سپر شکستن ها

رقص شمشیر و سر شکستن ها

یادتان که نرفته خیبر را…

چیره دستیم در ، شکستن ها

**

در سیاهی سحر درست شده است

یک.تنه هم ظفر درست شده است

یک.نفر درسی از خمینی خواند

میلیون ها نفر درست شده است

**

ما که هرشب مصائبی داریم

در شهادت مراتبی داریم

جمعه انتقام نزدیک است

پشت داریم ، صاحبی داریم

 

محمد جواد پرچمی

اشعار امام حسین(ع) با محوریت ماه صفر

 

اشعار خداحافظی با محرم و صفر - محمد جواد پرچمی

 

یك به یك از نوكران اینجا تشكر می كنند

حیدر و پیغمبر و زهرا تشكر می كنند

 

جفت و جور كارها اینجا به دست فاطمه است

كار را او می كند ؛  از ما تشكر می كنند

 

محمد جواد پرچمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت(ع) به مدینه

 

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت(ع) به مدینه - حامد جولازاده

 

از این بانو قمر ها را گرفتند

از این مادر پسر ها را گرفتند

 

شنیده بچه هایش جان سپردن

به روی نیزه سر ها را گرفتند..

 

تک و تنها میان کوچه میرفت

که از آه اش گذر ها را گرفتند

 

بشیر آمد...حسینش را صدا زد

و از زینب خبر ها را گرفتند...

 

خبر آمد عمو دستش قلم شد..

و بعدش هم کمر ها را گرفتند

 

حامد جولا زاده

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام رضا(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام رضا(ع) – حسن لطفی

 

ز درد بال و پری زد ولی پرش افتاد

 میان کوچه عبای مطهرش اُفتاد

 

دوباره کوچه ی باریک و سنگهای زمین

مواظب است نیافتد که آخرش افتاد

 

نهاده است به دیوار شانه هایش را

اگر چه تکیه زده باز پیکرش افتاد

 

بلند شد به سر زانویش،زمین نخورد

چه کرده زَهر که اینبار با سرش افتاد

 

نشد صدا بزند یک نفس جوادش را

که کار او به نفسهای آخرش افتاد

 

رسید یک طرف حجره و زمین غلطید

درست مادر او سمت دیگرش افتاد

 

نبود طشت به پیشش ولی یقین دارم

که تکه های جگر در برابرش افتاد

 

گریست دامنش از پاره ی جگر پر شد

 که یاد خاطره ی گریه آورش افتاد

 

تمام حجره پر از روضه های محسن بود

همینکه خانه پر از شعله شد درش افتاد

 

شکسته شد در و یک ضربه میخ را هول داد

همینکه محسنش افتاد مادرش افتاد

 

رسید کاسه ی آبی حسین گفت حسین

دوباره لرزه به لبهای مضطرش اُفتاد

 

حرامزاده ای آمد به سینه اش پا زد

در آن طرف سر گودال خواهرش افتاد

 

چه سخت شد ، اثر بوسه از گلو نگذاشت

 که شمر از نفس افتاد،خنجرش افتاد

 

یکی دو تا... نه خدایا دوازده ضربه

میان پنجه سری ماند و حنجرش افتاد

 

حسن لطفی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد –  علی اکبر لطیفیان

 

هربار میبخشى مرا، من نصف جان میشم

از بس خجالت میکشم، آب روان میشم

 

صد سال پیش از کوچۀ ما رد شدى اما

هر وقت میبوسم زمین را آسمان میشم

 

یک عمر گریه قیمت ما را مشخص کرد

این روزها دارم چقدر ارزان، گران میشم

 

عاشق شدیم و تجربه کردیم پیرى را

من در بهار زندگى دارم خزان میشم

 

پروانه اى را دیدم و گفتم شبى منهم

مانند این پروانه رسواى جهان میشم

 

یک استخوان انداختن مال تو چیزى نیست

اما نباشد من که پوست و استخوان میشم

 

پیش تو که هستم زبانم بند میاید

اما کنار عکس تو بلبل زبان میشم

 

فرقى ندارد مال من اصلا کجا باشم

آهو نشد باشد سگ این کاروان میشم

 

من با گدایان سر کویت ولو با من

نامهربان باشند،باشد مهربان میشم

 

نان آور این خانۀ ما هم شما هستید

بیهوده من دارم اسیر لقمه نان میشم

 

من وقت میوه چیدنم فصل زمستان است

یعنى به لطف گریه در پیرى جوان میشم

 

چون داستان مرد سلمانى بین راه

یک روز میاید که من هم داستان میشم

 

علی اکبر لطیفیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) با محوریت ماه صفر

 

اشعار امام زمان(عج) - ایام بعد از اربعین - یاسین قاسمی

 

آشفته ام شبیه دلِ بی قرار ها

بی رنگ و روست،روی تمام بهار ها

 

از آینه نمی شود هیچ انتظار داشت

وقتی نشسته است به رویش غبار ها

 

شیرینیِ وصال به قدر فراق نیست

خسته نمی شوم من از این انتظار ها

 

این روزگار کفر مرا در می آورد

وقتی که بی تو می گذرد روزگار ها

 

در شهر خویش بین همین کوچه ها تو را…

نشناختیم اگر چه که دیدیم بار ها

 

اصلا قرار بود که جمعه ببینمت

بازم گناه من زده زیر قرار ها

 

در راه انتظار تو رفتند زیر خاک…

رفتند زیر خاک هزاران هزار ها

 

حالا که خلوت است حرم ، بعد اربعین

ما را ببر زیارت شش گوشه دار ها

 

یاسین قاسمی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت محسن(ع)

 

اشعار شهادت حضرت محسن(ع) –  علی اکبر لطیفیان

 

حوريه ی علي بدنت را عقب بكش

در سوخته است، زود تنت را عقب بكش

 

امروز كه ز دنده چپ پا شده ست ميخ

با احتیاط پيرهنت را عقب بكش

 

بو مي برند كوله ي بارت شكستني ست

از در نفس نفس زدنت را عقب بكش

 

سينه سپر كن و جلوي نعره ها بايست

اي شيرزن! اباالحسنت را عقب بكش

 

فضه براي وضعيتِ حال تو بس است

ديگر حسين را... حسنت را... عقب بكش

 

علی اکبر لطیفیان

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن(ع) –  محمد حسین مهدی پناه

 

دلا دربون دربار حسن باش

خدا یارت میشه یار حسن باش

دو ماهه که عزادار حسینی

یه امشب رو عزادار حسن باش

**

با تو زیبام و بی تو غرق زشتی

بگو امشب مدینه ام رو نوشتی

الهی پیر بشیم با روضه ی تو

ای آقای جوونای بهشتی!

**

شما لب تر کنی ما سر میاریم

برا یاری تو لشکر میاریم

الهی یاحسن روزی بیاد که

ما از غربت بقیع و در بیاریم

**

دل عاشق که بی دلبر نمیشه

گداییم و از این بهتر نمیشه

چِشی که بر تو گریه کرده باشه

دیگه کور وارد محشر نمیشه

 

محمدحسین مهدی پناه

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار رحلت آقا رسول الله (ص)   

 

اشعار رحلت آقا رسول الله (ص) –  سید پوریا هاشمی

 

چند روزیست بستری شده ای

یا به سر حرف میزنی یا دست

باز از فرط ضعف می افتاد

میبری تا همینکه بالا دست

**

حال و روز بدت مرا انداخت

یاد غمهای هشت سالگی ام

یاد آنروز که یتیم شدم

من در اثنای هشت سالگی ام

**

از همان روز تا همین حالا

دست لطف تو بر سر من بود

دستهایت پناه خستگی ام

و عبای تو سنگر من بود

**

آفتاب وجود تو یک عمر

لحظه ای راهی غروب نشد

سال ها از احد گذشت ولی

زخم پیشانی تو خوب نشد..

**

اگر آماده ای برای سفر

جگرم را ببین و بعد برو

دوسه ماه دگر تحمل کن

پسرم را ببین و بعد برو

**

چه شده گریه میکنی امروز؟

برده اشک تو صبر و طاقت من

چادرم را نگاه میکنی و

دست خود میکشی بصورت من

**

باعلی حرف میزدی دیشب

چه به او گفته ای که تب کرده

هی به در میکند نگاه پدر

و مرا باز جان به لب کرده

**

کاش میشد بمانی و نروی

بی تو میترسم از حسادت ها

از هجوم چهل نفر بر در

آتش و دود و هتک حرمت ها

**

ترسم اینست که مرا قنفذ

آه با تازیانه حد بزند

تا زمین میخورم به ضرب قلاف

باز بر پهلویم لگد بزند

 

سید پوریا هاشمی

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) –  محمد حدادی

 

باید به پای عشق حسن جان فدا کنیم

در عمق سینه ها حسنیه به پا کنیم

 

باید برای اینکه محب حسن شدیم

روزی هزار مرتبه شکر خدا کنیم

 

هرچند با مزار غمش خو گرفته ایم

اما بنا شود حرمش را بنا کنیم

 

در شیوه مهندسی سازه حرم

بر آستان قدس رضا اقتدا کنیم

 

گلدسته ، برج ساعت و نقاره خانه و..

یک صحن جامع حسنی دست و پا کنیم

 

ما یاکریم خاکی اطراف قبر تو

ایوب از قبیل مریدان صبر تو

 

ای دست تو به روی سرم از قدیم ها

شیوا ترین تکلم قوم کلیم ها

 

دست توسلم ، قسم نیمه های شب

معنای ذکر یا حسن و یا کریم ها

 

شان نزول سوره والای کوثری

درمانده از بیان مقامت فهیم ها

 

تو عشق مادری و منم عاشق شما

ما را نوشته اند به پای کریم ها

 

هرکس تعلقی به مکانی گرفته است

ماهم شدیم پای نگاهت مقیم ها

 

ما یاکریم خاکی اطراف قبر تو

ایوب از قبیل مریدان صبر تو

 

از بس ز سینه آه شرر بار میکشی

من را به سمت روضه به اجبار میکشی

 

مسجد، محله ،مردم بیگانه جای خود

حتی میان خانه ات از یار میکشی

 

هرچند سنی از تو گذشته ولی هنوز

از خاطرات کودکی آزار میکشی

 

اصلا تو هرچه میکشی از بعد کوچه و

از ضربه های سیلی و دیوار میکشی

 

عادت نداشتی بکشی دست مادرت

اما میان کوچه به ناچار میکشی

 

ما یاکریم خاکی اطراف قبر تو

ایوب از قبیل مریدان صبر تو

 

محمد حدادی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

 

گریه کردم گریه دارم مثل رود جاری ام

یک نفر هم نیست اینجا تا دهد دلداری ام

 

لحظه ای گر بایستم از پشت با پا میزنند

بعد تو محکوم بر این رفتن اجباری ام

 

گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است

آنقدر زد به تنم لبریز زخم کاری ام

 

از سرم تا به کف پایم تماما سوخته

هرکس آمد پیش من خندید بر بیماری ام

 

من همان یک بار خوابیدم برایم کافی است

از نگاه زجر میترسم پر از بیداری ام

 

حرف اگر بد میزنم دندان ندارم عفو کن

مشت محکم خورده ام در وقت گریه زاری ام

 

باورش سخت است میخواهند تحقیرم کنند

باورش سخت است بین عده ای بازاری ام

 

دختران بابای خود را هی نشانم میدهند

جان بابا نیمه جان از این یتیم آزاری ام

 

یک طبق آمد غذا آورده اند! اما چرا

بوی تو دارد غذای سفره ی افطاری ام

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب 23 محرم 94

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مصیبت شام

 

اشعار مدح حضرت زینب کبری(س) - علی اکبر لطیفیان

 

هفتاد و دو شهيد به صحراى زينب است

پايين نامه همه امضاى زینب است

 

ميميرم و دم تو مرا زنده ميكند

قارى من صدات مسيحاى زینب است

 

از سربلندى تو سرافراز ميشوم

بالاى نيزه ها سرت آقاى زینب است

 

جاى مرا گرفته اى و پس نميدهى

جاى تو نيست بر سر نى، جاى زینب است

 

امروز که مشاهده کردى مرا زدند

عين همين مشاهده، فرداى زینب است

 

در طول زندگانى پنجاه ساله ام

اين اولين نماز فراداى زینب است

 

اين جلوه هاى مختلف روى نيزه ات

از"مارايت الا جميلا"ى زينب است

 

طورى قدم زدم که همه باخبر شدند

کاخ يزيد زير قدمهاى زينب است

 

دارند سمت من صدقه پرت ميکنند

خرماى نخلها جلوى پاى زينب است

 

هرچه زدند سنگ، سرش آخ هم نگفت

آخر حسين گرم تماشاى زينب است

 

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از سایت حدیث اشک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار مسیر کوفه تا شام

 

اشعار مسیر کوفه تا شام – نوید اسماعیل زاده

 

هر لحظه از خدا طلب مرگ ميکني

وقتي که دشمنت بلد راه ميشود 

ته مانده ي نفس زدنِ صبح تا غروب

صرف کشيدن دو سه تا آه ميشود

**

در موج اشکهاي خودت غرق ميشوي

با اين همه مصيبت و داغي  که ديده اي

نسبت به گام قبلي خود پيرتر شدي

کم کم به شانه هاي رقيه رسيده اي

**

"آب طلب نکرده هميشه مراد نيست"

شايد سريعتر بشود انکسار تو

حالا که چند قطره فقط آب خورده اي

حالا که شير هست ولي شير خوار تو..

**

حالت شبيه محتضر رو به قبله است

دردسري شده به سلامت رساندنت

از بعد ديدن سر اصغر به نيزه ها

تغييرکرده لهجه ي لالاي(ي) خواندنت

**

دلتنگ گرپه هاي کسي ميشوي که او

آرام سرسپرده به اغوش نيزه ها

"اين گريه ها براي تو اصغر نميشود"

لالايي تو پر شده در گوش نيزه ها

 

نوید اسماعیل زاده

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – علی صالحی

 

در ازل بود كه خون از جگرم كام گرفت

بارش ابر ز چشم ترم الهام گرفت

 

آه از ناحیه ی حنجر من پیدا شد

نوح از نوحه ی من بود چنین نام گرفت

 

روزگاری است فقط خواب و خوراكم گریه است

سر و سامان مرا بازی ایام گرفت

 

هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من

بسكه اندوه و مصیبت به پر و پام گرفت

 

سی چهل سال دلم سوخت...دلم سوخت...ولی

خبر حرمله آمد كمی آرام گرفت

 

كربلا – عمه ی من گفت – فقط زیبایی است

دل ما بیشتر از غائله ی شام گرفت

 

آی مردم بنویسید به تاریخ دمشق

زهر...نه ، جان مرا سنگ لب بام گرفت

 

پشت دروازه ی ساعات مرا دار زدند

و یهودی به سرم چوبه ی اعدام گرفت

 

چشمش افتاد به ما پیرزنی ، از حرصش

كاروان را وسط كوچه به دشنام گرفت

 

پنجه ای كه به سر و روی حسین چنگ كشید

موی ناموس مرا در ملأ عام گرفت

 

خواهرم در وسط هلهله ها گیر افتاد

آن قدر همهمه كردند كه سرسام گرفت

 

گوشواره ، زر و خلخال ، لباس ، انگشتر

هر كسی سهمیه ای زین همه اقلام گرفت

 

هر كه یك روسری از اهل حرم غارت كرد

قد وزن سر عباس من انعام گرفت

 

ما گرسنه جلوی جمع نشستیم و یزید

سر دق دادن ما مجلس اطعام گرفت

 

خواست آزار دهد ، برد سر بابا را

یك به یك روبروی دیده ی ایتام گرفت

 

چشم نامحرم و اظهار كنیزی كه گذشت

كار با ظرف می و چوب، سرانجام گرفت

 

خیزران خواست بگیرد جلوی قرآن را

قیصر روم ولی مسلك اسلام گرفت

 

علی صالحی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام حسین(ع) با محوریت ماه محرم - سری سوم

 

اشعار ماه محرم – مهدی رحیمی

 

خوب است روضه ، روضه ی ارباب بهتر است

از این جهت که گریه کن روضه مادر است

 

باید که طفل اشک بیاید به گونه ام

وقتی که پلک ، دست به سینه دم در است

 

سر روی شانه چون که به ذکرت بلند شد

سر نیست ، واعظی ست که بر روی منبر است

 

ای سر بریده بعد تو ، سر در مرام ما

از نوکران خاص درگاه حیدر ع است

 

حق می دهم اگر ببرد ارث از پدر

گریه کن حسین برایم برادر است

 

بالاترین سمت در این خانه نوکری ست

این اعتبار ، حسرت سلمان و قنبر است

 

نوکر بهشت هم برود… نه بدون شک

نوکر بهشت هم نرود باز نوکر است

 

مهدی رحیمی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام حسین(ع) با محوریت ماه محرم - سری دوم

 

اشعار ماه محرم - مدح حضرت زینب(س) - جعفر ابوالفتحی

 

برای اینکه بیفتم ، به پای حضرت زینب

به اشک دیده نوشتم ، برای حضرت زینب

 

خدا کند بنویسد مرا ملیکه ی باران

همیشه گریه کن گریه های حضرت زینب

 

به آسمان رود و کار آفتاب نماید

هر آنکسی که شود مبتلای حضرت زینب

 

به هوش آید و در دم ز قبر، زنده در آید

به گوش مرده رسد گر ، نوای حضرت زینب

 

برو تو حاتم طایی، مرا به خنده نینداز

عطای چون تو کجا و عطای حضرت زینب

 

مدافعان حریمش به روی سینه نوشتند

گدای حضرت زینب، فدای حضرت زینب

 

خدا کند که شبیه مدافعان حریمش

بدون سر بروم تا سرای حضرت زینب

 

منی که قالی شوقم به زیر هر قدم او

چه بهتر است شوم نخ نمای حضرت زینب

 

بهشت عشق بسیط است در کنار ضریحش

صفای جنت حق از صفای حضرت زینب

 

جعفر ابوالفتحی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

 

از دَم دروازه دارد کار میریزد به هم

راس سقا روی نی هر بار می ریزد به هم

 

چشم من افتاد برشاگردهای سابقم

حال من درلحظه ی دیدار میریزد به هم

 

من به هرکس میرسم سنگی به رویم میزند

محملم را ازسر آزار میریزد به هم

 

آستینم جای معجر بود آن هم پاره شد

موی من از آتش دیوار میریزد به هم

 

با سر تو نیزه دارت بس که بازی می کند

روزگار زینبت بسیار میریزد به هم

 

تازه دارم می روم بازار چشمت را ببند

دارد از این جمعیت بازار میریزد به هم

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

اشعار روز یازدهم محرم - محمد رسولی

 

روی نی موی تو در باد رها افتاده

در فضا رایحه‌ای روح‌فزا افتاده

 

سر تو می‌رود و پیکر تو می‌ماند

از هم آیات وجود تو جدا افتاده

 

آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند

آتش آن است که در خیمۀ ما افتاده

 

دم گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟

حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده

 

عاقبت دید رباب آنچه نباید می‌دید

آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده

 

من به میل خود از اینجا نروم، میبردم

تازیانه که به جانِ تن ما افتاده

 

می شمارم همه طفلان حرم را دائم

وای که دخترکت باز کجا افتاده؟

 

زجر رفته ست سراغش که بیارد او را

آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده

 

هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم

دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟

 

محمد رسولی